دکتر محمد وحید بینش، دکتراى علوم سیاسى از دانشگاه تهران و رئیس مرکز مطالعات راهبردى افغانستان است که در دانشگاه خاتم‏النبیین(ص) کابل، مدیرگروه علوم سیاسى است. در گفتگویى با وى، به بررسى اوضاع فعلى و جریانات فکرى – سیاسى افغانستان پرداخته‏ایم.

با تشکر از جناب‏عالى به خاطر فرصتى که در اختیار ما قراردادید، لطفاً براى شروع گفت‏وگو و نیز آشنایى بیشتر مخاطبان، گزارشى از آخرین تحولات و جریانات فکرى – سیاسى موجود در افغانستان ارائه نمایید.

بنده هم از فرصتى که به کشور افغانستان اختصاص دادید تشکر مى‏کنم. طبیعتاً اسلام در افغانستان نیز همانند سایر کشورهاى اسلامى، سابقه بسیار طولانى و درازمدتى دارد، ولى مردم مسلمان افغانستان، همیشه با دو پدیده بسیار متضاد درگیر بوده‏اند: یکى، سکولاریسم و ماتریالیسم، و دیگرى، خرافات، خرافه‏پرستى و خرافه‏پسندى، که در این جامعه به دلیل ساختار نظام‏هاى سیاسى و فرهنگى، از قبل وجود داشته و مانع رشد فرهنگ پویا و اصیل اسلامى شده است.

در حال حاضر سه جریان فکرى قوى در افغانستان وجود دارد، که عبارتند از:

۱٫ جریان بازمانده‏هاى رژیم کمونیستى قدیم، که با حمایت اتحاد جماهیر شوروى سابق، سرمایه‏گذارى‏هاى کلانى درباره مسائل فرهنگى و نیز تغییر هویت و ذهنیت مسلمانان، به ویژه جوانان مسلمان افغانستان کردند و در مجموع، تغییر فرهنگى جامعه افغانستان را مد نظر داشته، هنوز هم دارند و با تغییر شعارها و لعاب‏هاى جدید، این مسئله را پى‏گیرى مى‏کنند.

۲٫ تفکر سکولار و لیبرالیستى، که غرب از قدیم به‏دنبال این قضیه بود و از آن حمایت مى‏کرد و امروز نیز حضور مستقیم و بسیار فعالى دارد، که طبیعتاً حمایتش چند برابر شده و با راه‏اندازى و حمایت از شبکه‏هاى تلویزیونى، رادیویى، ماهواره، اینترنت، نشریات گوناگون و تأسیس NGO هاى متعدد و حتى فعالیت‏هاى تبشیرى، درصدد تشکیک در افکار جوانان و مسلمانان جهت جذب به سوى مسیحیت و غرب هستند.

۳٫ جریان اسلام‏گراست، که البته باید قوى‏ترین جریان باشد، چون هم در بدنه مردم و جامعه نفوذ دارد و هم مبارزات سختى را علیه استعمار، امپریالیسم و تجاوزگرى پشت‏سر گذاشته است.

اگر بخواهیم جریان اسلام‏گرا را دسته‏بندى کنیم، به چند گروه و زیر شاخه قابل تقسیم است؟

جامعه افغانستان، جامعه‏اى است که هم از نظر قومیت و هم از نظر مذهبى بسیار متنوع است. به همین دلیل مى‏توان جریان‏هاى فکرى و قومى فراوانى براى آن ترسیم کرد. ما در میان مسلمان‏ها، حداقل گروه‏هاى شیعى و اهل سنت را داریم، که شیعیان اکثراً دوازده امامى و به اصطلاح امامیه هستند. البته در برخى از نقاط؛ مانند دوشه، کیله‏گى و بخش‏هایى از دره صوف و بدخشان، اسماعیلیه، حضور فعالى دارند.

 در بین اهل سنت، نیز حنفى‏ها از نفوذ بالایى برخوردارند. البته گروه‏هاى دیگرى مانند جریان صوفیسم یا اهل تصوف و به ویژه جریان‏هاى وهابى و تکفیرى – که از بیرون مرزهاى افغانستان، به ویژه عربستان و پاکستان وارد کشور شدند – تلاش بسیار زیادى دارند تا جریان‏هاى فکرى را تحت‏الشعاع خودشان قرار بدهند، اما در مجموع، جریان‏هاى فکرى اسلامگرا که در افغانستان نقش زیادى دارند، جریان‏هاى شیعى و اهل سنت هستند که هر دو جریان، در دوره اختناق، تلفات بسیار زیاد و شهداى بسیار گرانقدرى را به اسلام و جامعه افغانستان تقدیم کردند.

در کشور افغانستان، چون اصل نظام بر اساس نظام طبقاتى، قومى و نظام استبدادى استوار بوده، لذا برخى از گروه‏هاى قومى و مذهبى؛ هم‏چون هزاره‏ها و شیعیان، سهمى در قدرت و حاکمیت نداشتند، تا این که در افغانستان کودتاى کمونیست‏ها صورت گرفت، که از آن پس دیگر گروه‏ها هم حضور پیدا مى‏کنند و در مناسبات قدرت و حاکمیت تأثیرگذارند. در یکصد سال اخیر، جریان‏هاى فکرى اسلامى در برابر جریان مارکسیستى قرار گرفته و در حقیقت، یک عکس‏العملى بود در برابر آن چه که ما آن را تحت عنوان جریان لائیک و یا جریان ضد الهى و ضد خدایى مى‏شناسیم.

یکى از جریانات فکرى اسلامى فعال در افغانستان، مسلمانان اهل سنت هستند، که آنها براى اولین بار در حدود سال‏هاى ۱۳۴۰ به بعد، مبارزه را از دانشگاه کابل شروع کردند. البته این جریان اسلامى در دانشگاه کابل به همت تحصیل‏کرده‏هایى از دانشگاه الازهر مصر شکل گرفت، که منتسب و نزدیک به اخوان‏المسلمین است.

 مرحوم عبدالرحیم نیازى و برادرش غلام‏محمد نیازى، از پیشتازان این جنبش اسلامى هستند. غلام‏محمد نیازى، استاد دانشکده الهیات دانشگاه کابل و عبدالرحیم نیازى ظاهراً در همان زمان، دانشجوى همان دانشگاه بود، که بعدها همین جریان، آهسته آهسته به نام جمعیت اسلامى و حزب اسلامى شهرت پیدا کردند.

 از جوان‏ترهاى این جریان – که امروز به عنوان انسان‏هاى مسن و رهبران مذهبى و سیاسى افغانستان هستند – مى‏توان برهان‏الدین ربانى را نام برد. هم‏چنین مهندس گلبدین حکمتیار – که در حال حاضر یکى از مخالفان فعلى نظام افغانستان است – و مولوى خالص، احمد شاه مسعود، عبدالرسول سیاف و صبغت‏الله مجددى هم از دیگر چهره‏هاى شاخص این جریان هستند، که بعدها به این گروه پیوستند.

شیعیان هم از همین دوران مبارزات‏شان را شروع کردند و لذا درست از همین دورانى که در دانشگاه کابل، برادران روشنفکر اهل سنت فعال شدند، جریان‏هاى اسلامى شیعى هم شکل گرفتند، که دلیل این قضیه هم، بیشتر عکس‏العملى بود در برابر حملات شدید خرافه‏پرستان اهل سنت، که مذهب شیعى را یک مذهب جعلى و بدعت و در حقیقت یک نوع تحریف اسلام و جریان انحرافى مى‏دانستند و حملات‏شان را علیه برنامه‏هاى شیعى؛ مانند ماه محرم و مراسم عزادارى، سب‏گویى، لعنت بر یزید و… تشدید مى‏کردند، لذا از همین‏رو بود که عده‏اى از عالمان شیعى؛ مانند علامه شهید بلخى در این‏جا قیام کردند و عده‏اى هم مانند آیت‏الله سید على احمد حجت و شاگردانش فعالیت‏هاى ارزشمندى در معرفى مذهب شیعه آغاز نمودند.

 از معروف‏ترین شخصیت‏هاى اسلام‏گراى شیعى، مى‏توان به شهید اسماعیل بلخى اشاره کرد، که سخنورى توانا و شاعر سیاسى برجسته‏اى بود، که در سخنرانى‏ها و اشعار خود، مردم را بیدار و دستگاه حاکم را رسوا مى‏ساخت. از دیگر شخصیت‏هاى مبارز شیعى، مى‏توان به مرحوم میر على‏اصغر شعاع و پدر بنده به نام محمد یوسف بینش، محمدحسین نهضت و محمد اسماعیل مبلغ و… اشاره کرد.

البته اکثر علماى شیعه افغانى در ابتداى دوران کمونیست‏ها در نجف بودند و پس از پیروزى انقلاب اسلامى ایران، عده زیادى به حوزه علمیه قم آمدند و زمانى که فضا براى فعالیت‏شان باز شد، به مبارزه کشانده شدند و تشکل‏هایى هم سامان دادند، که شهید عبدالعلى مزارى (اولین دبیر کل حزب وحدت اسلامى)، آیت‏الله سید على بهشتى (موسس شوراى انقلابى اتفاق اسلامى)، آیت‏الله محمد آصف محسنى (موسس و رهبر حرکت اسلامى) و برخى دیگر از شخصیت‏هاى برجسته نیز هستند که هر کدام فعالیت‏هاى ارزشمندى انجام دادند.

پس از اشغال افغانستان توسط روس‏ها در دى ماه ۱۳۵۷، دوره جهاد مقدس اسلامى آغاز شد، که در پى آن هماهنگى‏هایى بین جریان‏هاى اسلام‏گراى شیعى و سنى صورت گرفت و این گروه‏ها توانستند در این دوران، تفکرات خودشان را از نظر فکرى به هم نزدیک نموده و در برابر افکارى که جامعه اسلامى را تخریب و منحرف مى‏کردند، بیشتر هماهنگ بکنند.

بنابراین، چون جو غالب در آن زمان، تجاوز شوروى به صورت مسلحانه و اشغال کشور توسط روس‏ها بود لذا دو تا ایده مطرح شد، که ما در برابر نظام کمونیستى کدام شیوه مبارزاتى را در اولویت خودمان قرار بدهیم؟ آیا یک مبارزه فکرى – فرهنگى بکنیم یا یک مبارزه نظامى و مسلحانه؟ که طبیعتاً، چون کشور اشغال شده بود، لذا نیاز کشور به یک جنگ مسلحانه بیشتر احساس مى‏شد.

 و از همین جا بود که جنگ در افغانستان از حالت فکرى خارج شده و به سمت یک جنگ نظامى سیاسى تبدیل شد. جنبه نظامى‏گرى، به خصوص در پاکستان، تقویت شد و قضیه افغانستان از شکل مبارزه بین کمونیست‏ها و مردم افغانستان خارج و به یک چهره جهانى و بین‏المللى تبدیل شد، که در بخش سیاسى، بیشترین هدف بین‏المللى‏اش، تخریب چهره روس‏ها بود، تا آمریکایى‏ها از آن منفعت ببرند.

 ضمن این‏که آمریکایى‏ها با این حمایت‏ها مى‏توانستند حریف خودشان را در افغانستان به زمین بزنند؛ یعنى کمک‏ها اکثراً با این نیت و انگیزه صورت مى‏گرفت، نه این که مردم افغانستان واقعاً به پیروزى و آرامش برسند. از این‏رو، کمک‏هاى آمریکا به مجاهدین در پاکستان شروع شد و دولت پاکستان مسئولیت این کمک‏رسانى و سازماندهى را بر عهده گرفت و لذا بسیار جالب است که بدانید اکثر احزاب اهل سنت، دست‏پرورده و ساخته شده توسط دولت پاکستان هستند.

در ایران، وضعیت متفاوت بود؛ چرا که جمهورى اسلامى ایران از همان ابتدا با تجاوز شوروى به افغانستان مخالف بود و صریحاً آن را اعلام مى‏کرد. در همین زمان حضرت امام(ره) فرمودند: اینها وارد افغانستان شدند، ولى بیرون آمدنشان از آنجا مشکل است. و نیز فرمودند: ما به آنها گفتیم که شما نمى‏توانید به افغانستان بروید و شما نباید بروید وگرنه پایتان در افغانستان در گل‏گیر مى‏کند، ولى روس‏ها قبول نکردند. لذا حمایت بسیار قاطع حضرت امام(ره) از جهاد و مردم افغانستان سبب شد تا در بین شیعیان و مهاجران افغانى، تشکل‏هایى هم در جمهورى اسلامى سازماندهى شوند.

یک سئوال جدى و مهم این است، که چرا گروه‏هاى مجاهد افغانى این قدر پراکنده بودند و جداگانه فعالیت مى‏کردند؟

این مسئله عمدتاً به ساختار قومى و نیز بسته بودن فضاى سیاسى در گذشته افغانستان بر مى‏گردد. ما قبل از آمدن کمونیست‏ها، حزب سیاسى به این مفهوم نداشتیم، فقط جریان کمونیستى بود که بعدها هم به پیروزى رسید. متأسفانه مسلمانان حزب سیاسى نداشتند و لذا وقتى در یک عکس‏العمل و واکنشى مقابل کمونیست‏ها قرار مى‏گرفتند، به تشکل‏سازى و تحزب روى مى‏آوردند، که البته متأسفانه انگیزه بیشتر این تشکل‏ها، نیز دریافت امکانات مادى و گرفتن سلاح و تجهیزات بود. لذا فعالیت جریان‏هاى اسلامى در دوران جهاد، از لحاظ فکرى و فرهنگى کم رنگ شد و همین امر سبب گردید تا ما امروز، یک جریان فرهنگى سالم و کارآزموده اسلامى در افغانستان، چه در بین اهل سنت و چه در بین اهل تشیع نداشته باشیم.

در حال حاضر، مهم‏ترین دغدغه‏هاى اسلام‏گرایان در افغانستان چیست؟

دغدغه جریان‏هاى اسلام‏گرا مثل همه جریانات اسلامگراى کشورهاى مسلمان این است که اسلام به عنوان بزرگ‏ترین مذهب در این کشورها بتواند حرف اوّل را بزند، و خودش را با پدیده‏هاى زمان و روز کاملاً هماهنگ نموده، براى پدیده‏هاى جدید، حرف نویى داشته باشد.مردم افغانستان -بر خلاف دیگرجوامع اسلامى- تجربه‏هاى مختلفى را پشت سر گذاشته‏اند. آنها عملاً چهار تا تجربه را دیده‏اند: تجربه مارکسیستى و حکومت کمونیست‏ها، تجربه اندیشه لیبرال دموکراسى در جامعه امروز، تجربه اسلام طالبانى و تجربه اسلام جهادى؛ یعنى دوران حاکمیت مجاهدین. حال سؤال این است که از بین اینها کدام را باید گزینش کرد؟ وقتى مى‏گوییم اسلام ناب، باید دقیقاً آن را تعریف کنیم.

در دوران جهاد، مردم افغانستان، بدترین خاطره را از این دوران دارند، چون مجاهدین در سطح داخلى هم دست به جنگ‏هاى داخلى زده و برخى از اینها چنان ظلم‏ها و جنایت‏هایى را مرتکب شدند، که چهره جهاد و مجاهدین، کاملاً مخدوش شد و مردم از آنها متنفر و منزجر شدند و همین امر، زمینه را براى آمدن طالبان و بعدها نیروهاى بیگانه به افغانستان فراهم کرد. لذا وظیفه ما این است که یک چهره بسیار ظریف، شفاف و زیبا از اسلام به نمایش بگذاریم تا توانایى‏هاى اندیشه اسلامى براى ساختن یک کشور مستقل، آباد، آزاد و سربلند را عملاً به مردم نشان بدهد.

جناب‏عالى چالش‏هاى پیش روى جریان‏هاى حال حاضر افغانستان، مانند مارکسیست‏ها، لیبرال‏ها و جریان‏هاى اسلامى را چه مى‏دانید؟

چالش‏هاى پیش روى هر جریانى با توجه به دیدگاهشان متفاوت است. چالش جریان مارکسیستى این است که در جامعه دینى افغانستان جایگاه برجسته‏اى ندارد، لذا مرتب خودش را به وضعیتى غیر آنچه که به آن باور دارد غالب مى‏کند. آنها از یک طرف چون نمى‏توانند ایده‏هایشان را در جامعه پخش بکنند، لذا دست به خراب‏کارى مى‏زنند.

و از طرف دیگر چون رویکرد کمونیستى دیگر جایگاهى در افغانستان ندارد، لذا سعى مى‏کنند تا به بحث‏هاى ناسیونالیستى دامن بزنند. بنابراین، آنها از یک سو غرب را محکوم مى‏کنند که به افغانستان آمده، اما تلاشى براى جامعه افغانستان ندارد و از سوى دیگر، مسلمانان را مرتب محکوم مى‏کنند که اینها همان طالبان قدیم و همان نیروهاى مرتجع، واپس‏گرا و… هستند.

و اما چالش غربى‏ها و لیبرال‏ها در افغانستان، بیشتر ناظر به این است که آنها دم از آزادى، حقوق بشر و بحث‏هاى سکولار مى‏زنند، اما این مسئله در جامعه سنتى مثل جامعه افغانستان جایگاه ضعیفى دارد. لذا غرب در یک چالش بسیار بزرگ قرار گرفته است: از یک طرف مى‏خواهد یک جامعه مدرن بسازد و از طرف دیگر نمى‏تواند اذهان جوانان افغانى را تغییر دهد، لذا آنها با راه‏اندازى شبکه‏ها و مراکز مختلف، درصدد تغییر هویت فرهنگى و مذهبى جوانان هستند.

چالش اسلام‏گرا هم کم از این جریان‏ها نیست؛ زیرا همانطور که اشاره شد، تجربه‏اى که مردم افغانستان از جریان‏هاى اسلامى دوران جهاد و طالبان دارند، اگر مسلمانان نتوانند این ذهنیت و تصور عمومى را بازسازى کرده و به روز برسانند، یقیناً این تفکر هم با چالش مواجه خواهد شد؛ زیرا این انگ‏ها، تهمت‏ها و افتراها از یک سو ساخته کمونیست‏ها و غربى‏هاست و از طرف دیگر، اسلام‏گرایان نیز در درون خود انسجام و برنامه‏ریزى‏اى براى پیشرفت ندارد، امّا اقبال زیادى به سمت مسلمان‏ها و جریانات اسلام‏گرا وجود دارد. بنابراین، جامعه افغانستان براى پذیرش اسلام بسیار آماده است، منتها اسلامى که بتواند جواب نیازهاى زمان را به آنها ارائه کند.

من در دسته‏بندى‏هاى شما شاهد نبودم که بین جریان‏هاى فکرى، نقشى براى طالبان قائل شوید. به نظر شما، آیا طالبان یک جریان فکرى محسوب نمى‏شود؟

واقعاً طالبان یک جریان فکرى نیست، بلکه یک جریان ساخته دست بیگانگان است، که بیشتر با هدف نظامى آمدند و ابتدا شعارهایى نیز دارند و مسائلى را مطرح کردند، امّا بعداً از آن عدول نمودند. آنها ابتدا آمدند و گفتند که ما به نظام سیاسى کارى نداریم، بلکه مى‏خواهیم پادشاه، مثلاً همان ظاهرشاه باشد، ولى بعد که به قدرت رسیدند، بحث شریعت، خلافت و امارت را مطرح کردند.

 در دیگر مسائل جامعه نیز بیشتر دیدگاه‏هاى سنتى و افراطى اختلاف‏برانگیز اسلامى را مطرح کردند. در رابطه با زنان، هیچ تفسیر نویى ارائه ندادند و با این ادعا که زنان در جامعه امنیت ندارند، مانع تحصیل آنها شدند. انداختن عکس را حرام دانستند و جلوى آن را گرفتند. با تلویزیون، مدرسه، روزنامه و… مخالفت کردند.

 اسلام آنها هم یک اسلام کاملاً صورى و فرمالیته بود، لذا مى‏توان گفت که اینها یک جریان فکرى‏نبودند، بلکه یک جریان نظامى، ساختگى و احساساتى با گرایشات قومى بودند که بیگانگان به خصوص آمریکا، انگلستان، عربستان و پاکستان آن را ساختند. و شاید یکى از علل روى کار آمدن اینها این بود، که اندیشه‏هاى اسلامى را زیر سئوال ببرند و جریان اسلام‏گرا را که یک جریان رو به پیشرفت بود، کاملاً تخطئه نموده، و مخدوش جلوه بدهند، که البته همین کار را هم کردند.

پیامدهاى فکرى، فرهنگى و اجتماعى حضور اشغال‏گران در افغانستان، به‏ویژه بر جریانات اسلام‏گرا چه بوده است؟

حضور اشغالگران براى اسلام‏گرایان پیامدهاى بسیارى داشت. شما مى‏بینید که وقتى غرب وارد افغانستان مى‏شود، در حقیقت جریان اسلام‏گرا را در سبک زندگى و نظام سیاسى به مبارزه و معارضه مى‏طلبد، که البته تعارض‏اش هم در بسیارى از مسائل است. مثلاً آزادى‏هاى بى‏رویه‏اى که امروزه غرب، به نام آزادى زن، آزادى نسل جوان و آزادى و مد در افغانستان اعمال مى‏کند، در واقع یک نوع بى‏بند و بارى و فساد است.

بحث دیگر، بحث حقوق بشر است، که اینها حتى در قانون اساسى افغانستان نیز گنجاندند که قوانین افغانستان نباید مغایر با حقوق بشر غربى باشد، در حالى که بیشتر حقوق بشرى که غرب تعریف کرده، با دیدگاه‏هاى اسلامى کاملاً متناقض است و نمونه بسیار واضح و صریح‏اش، همجنس‏بازى است، که اصلاً بحث حقوق بشرى نیست و یک بحث کاملاً انحرافى از حقوق بشر و کرامت انسانى است، ولى غربى‏ها همین مسائل را به نام حقوق بشر در جامعه اسلامى افغانستان تبلیغ مى‏کنند.

مسئله دیگر، تبلیغات و شیوه‏هاى انحرافى و زننده تبلیغاتى است، که متأسفانه بیشتر تبلیغات تجارى که در جامعه افغانستان مطرح مى‏شود، بسیار زننده، منحرف کننده و بدآموزى دارد.در دانشگاه‏ها و حتى مدارس هم متأسفانه فرهنگ‏هاى غربى رو به رشد است؛ چرا که کتاب‏هاى زبان فارسى افغانستان، در واشنگتن چاپ مى‏شود و آنها با برنامه‏ریزى‏هایى که دارند، کتاب‏هاى درسى دانش‏آموزان افغانى را به گونه‏اى مى‏نویسند که بتوانند تفکر لیبرال دموکراسى و ضد اسلامى خود را وارد جامعه افغانستان بکنند.

جریانات اسلام‏گرا و گروه‏هاى جهادى افغانستان در دوران کنونى چه رویکردهایى اتخاذ کرده‏اند؟

بعد از فروپاشى طالبان، رهبران جهادى توانستند وارد افغانستان شده، عده‏اى همان تشکل‏ها و گروه‏ها را به احزاب سیاسى تبدیل کنند، که هم‏اکنون نیز در پارلمان و وزارتخانه‏ها حضور دارند. و عده دیگر، مانند آیت‏الله محسنى نیز تلاش کردند تا بیشتر به کارهاى فکرى و فرهنگى بنیادى بپردازند، که از تلاش‏هاى مهم ایشان مى‏توان به ساختن حوزه علمیه خاتم‏النبیین(ص)، راه‏اندازى شبکه تلویزیونى و یک دانشگاه اشاره کرد.

به عنوان آخرین سئوال، چه انتظارى از حوزه علمیه قم، جامعه‏المصطفى(ص) و دیگر نهادهاى علمى و فرهنگى کشورمان دارید؟

ابتدا باید از جمهورى اسلامى ایران تشکر کنیم، که در دوران سى سال بحران افغانستان، صادقانه به این ملت ستمدیده خدمت کرد. و اما انتظار، از حوزه‏هاى علمیه این است که، چون کشور افغانستان یک کشور اسلامى است، لذا انتظار مردم این است که حوزه‏هاى علمیه بتوانند چهره‏هاى بسیار برجسته اى، هم از نظر علمى و هم از نظر شخصیتى، براى افغانستان تربیت نموده و سیاستى را اتخاذ نمایند تا طلاب افغانى، که آموزش دیدند و تحصیل علم کردند، برگشته و زمینه‏هاى رشد فکرى جامعه خودشان را فراهم بکنند.

 واقعاً امروز جامعه افغانستان به علما، مجتهدین و دانشگاهیان، نیاز مبرم دارند و هر چه قدر تعداد اینها بیشتر باشد، مصدر برکت و خیر در جامعه خواهند بود، چنان که آیت‏الله محسنى امروز توانسته یک چهره فراگیر دینى در جامعه افغانستان – هم براى شیعیان و هم اهل تسنن – واقع شود.

نکته دیگر این‏که، هم اکنون جامعه‏المصطفى(ص) و مرکز فقهى ائمه اطهار(ع) نمایندگى‏هایى در کابل دارند، ولى کار بیشترى مى‏طلبد. علما، مراجع عظام و هم‏چنین دیگر مراکز حوزوى، علمى و فرهنگى مى‏توانند به افغانستان بیایند و براى ارتقاى فرهنگ و آموزش مردم و جوانان افغانى فعالیت کنند. به خصوص این‏که زمینه حضور چهره‏هاى روحانى و تداوم اقامت‏شان در افغانستان را فراهم کنند. تا حضور مداومى در این کشور داشته باشند.

منبع:ماهنامه پگاه حوزه،شماره  ۲۹۷

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 9 =