دکتر محمد وحید بینش، دکتراى علوم سیاسى از دانشگاه تهران و رئیس مرکز مطالعات راهبردى افغانستان است که در دانشگاه خاتمالنبیین(ص) کابل، مدیرگروه علوم سیاسى است. در گفتگویى با وى، به بررسى اوضاع فعلى و جریانات فکرى – سیاسى افغانستان پرداختهایم.
با تشکر از جنابعالى به خاطر فرصتى که در اختیار ما قراردادید، لطفاً براى شروع گفتوگو و نیز آشنایى بیشتر مخاطبان، گزارشى از آخرین تحولات و جریانات فکرى – سیاسى موجود در افغانستان ارائه نمایید.
بنده هم از فرصتى که به کشور افغانستان اختصاص دادید تشکر مىکنم. طبیعتاً اسلام در افغانستان نیز همانند سایر کشورهاى اسلامى، سابقه بسیار طولانى و درازمدتى دارد، ولى مردم مسلمان افغانستان، همیشه با دو پدیده بسیار متضاد درگیر بودهاند: یکى، سکولاریسم و ماتریالیسم، و دیگرى، خرافات، خرافهپرستى و خرافهپسندى، که در این جامعه به دلیل ساختار نظامهاى سیاسى و فرهنگى، از قبل وجود داشته و مانع رشد فرهنگ پویا و اصیل اسلامى شده است.
در حال حاضر سه جریان فکرى قوى در افغانستان وجود دارد، که عبارتند از:
۱٫ جریان بازماندههاى رژیم کمونیستى قدیم، که با حمایت اتحاد جماهیر شوروى سابق، سرمایهگذارىهاى کلانى درباره مسائل فرهنگى و نیز تغییر هویت و ذهنیت مسلمانان، به ویژه جوانان مسلمان افغانستان کردند و در مجموع، تغییر فرهنگى جامعه افغانستان را مد نظر داشته، هنوز هم دارند و با تغییر شعارها و لعابهاى جدید، این مسئله را پىگیرى مىکنند.
۲٫ تفکر سکولار و لیبرالیستى، که غرب از قدیم بهدنبال این قضیه بود و از آن حمایت مىکرد و امروز نیز حضور مستقیم و بسیار فعالى دارد، که طبیعتاً حمایتش چند برابر شده و با راهاندازى و حمایت از شبکههاى تلویزیونى، رادیویى، ماهواره، اینترنت، نشریات گوناگون و تأسیس NGO هاى متعدد و حتى فعالیتهاى تبشیرى، درصدد تشکیک در افکار جوانان و مسلمانان جهت جذب به سوى مسیحیت و غرب هستند.
۳٫ جریان اسلامگراست، که البته باید قوىترین جریان باشد، چون هم در بدنه مردم و جامعه نفوذ دارد و هم مبارزات سختى را علیه استعمار، امپریالیسم و تجاوزگرى پشتسر گذاشته است.
اگر بخواهیم جریان اسلامگرا را دستهبندى کنیم، به چند گروه و زیر شاخه قابل تقسیم است؟
جامعه افغانستان، جامعهاى است که هم از نظر قومیت و هم از نظر مذهبى بسیار متنوع است. به همین دلیل مىتوان جریانهاى فکرى و قومى فراوانى براى آن ترسیم کرد. ما در میان مسلمانها، حداقل گروههاى شیعى و اهل سنت را داریم، که شیعیان اکثراً دوازده امامى و به اصطلاح امامیه هستند. البته در برخى از نقاط؛ مانند دوشه، کیلهگى و بخشهایى از دره صوف و بدخشان، اسماعیلیه، حضور فعالى دارند.
در بین اهل سنت، نیز حنفىها از نفوذ بالایى برخوردارند. البته گروههاى دیگرى مانند جریان صوفیسم یا اهل تصوف و به ویژه جریانهاى وهابى و تکفیرى – که از بیرون مرزهاى افغانستان، به ویژه عربستان و پاکستان وارد کشور شدند – تلاش بسیار زیادى دارند تا جریانهاى فکرى را تحتالشعاع خودشان قرار بدهند، اما در مجموع، جریانهاى فکرى اسلامگرا که در افغانستان نقش زیادى دارند، جریانهاى شیعى و اهل سنت هستند که هر دو جریان، در دوره اختناق، تلفات بسیار زیاد و شهداى بسیار گرانقدرى را به اسلام و جامعه افغانستان تقدیم کردند.
در کشور افغانستان، چون اصل نظام بر اساس نظام طبقاتى، قومى و نظام استبدادى استوار بوده، لذا برخى از گروههاى قومى و مذهبى؛ همچون هزارهها و شیعیان، سهمى در قدرت و حاکمیت نداشتند، تا این که در افغانستان کودتاى کمونیستها صورت گرفت، که از آن پس دیگر گروهها هم حضور پیدا مىکنند و در مناسبات قدرت و حاکمیت تأثیرگذارند. در یکصد سال اخیر، جریانهاى فکرى اسلامى در برابر جریان مارکسیستى قرار گرفته و در حقیقت، یک عکسالعملى بود در برابر آن چه که ما آن را تحت عنوان جریان لائیک و یا جریان ضد الهى و ضد خدایى مىشناسیم.
یکى از جریانات فکرى اسلامى فعال در افغانستان، مسلمانان اهل سنت هستند، که آنها براى اولین بار در حدود سالهاى ۱۳۴۰ به بعد، مبارزه را از دانشگاه کابل شروع کردند. البته این جریان اسلامى در دانشگاه کابل به همت تحصیلکردههایى از دانشگاه الازهر مصر شکل گرفت، که منتسب و نزدیک به اخوانالمسلمین است.
مرحوم عبدالرحیم نیازى و برادرش غلاممحمد نیازى، از پیشتازان این جنبش اسلامى هستند. غلاممحمد نیازى، استاد دانشکده الهیات دانشگاه کابل و عبدالرحیم نیازى ظاهراً در همان زمان، دانشجوى همان دانشگاه بود، که بعدها همین جریان، آهسته آهسته به نام جمعیت اسلامى و حزب اسلامى شهرت پیدا کردند.
از جوانترهاى این جریان – که امروز به عنوان انسانهاى مسن و رهبران مذهبى و سیاسى افغانستان هستند – مىتوان برهانالدین ربانى را نام برد. همچنین مهندس گلبدین حکمتیار – که در حال حاضر یکى از مخالفان فعلى نظام افغانستان است – و مولوى خالص، احمد شاه مسعود، عبدالرسول سیاف و صبغتالله مجددى هم از دیگر چهرههاى شاخص این جریان هستند، که بعدها به این گروه پیوستند.
شیعیان هم از همین دوران مبارزاتشان را شروع کردند و لذا درست از همین دورانى که در دانشگاه کابل، برادران روشنفکر اهل سنت فعال شدند، جریانهاى اسلامى شیعى هم شکل گرفتند، که دلیل این قضیه هم، بیشتر عکسالعملى بود در برابر حملات شدید خرافهپرستان اهل سنت، که مذهب شیعى را یک مذهب جعلى و بدعت و در حقیقت یک نوع تحریف اسلام و جریان انحرافى مىدانستند و حملاتشان را علیه برنامههاى شیعى؛ مانند ماه محرم و مراسم عزادارى، سبگویى، لعنت بر یزید و… تشدید مىکردند، لذا از همینرو بود که عدهاى از عالمان شیعى؛ مانند علامه شهید بلخى در اینجا قیام کردند و عدهاى هم مانند آیتالله سید على احمد حجت و شاگردانش فعالیتهاى ارزشمندى در معرفى مذهب شیعه آغاز نمودند.
از معروفترین شخصیتهاى اسلامگراى شیعى، مىتوان به شهید اسماعیل بلخى اشاره کرد، که سخنورى توانا و شاعر سیاسى برجستهاى بود، که در سخنرانىها و اشعار خود، مردم را بیدار و دستگاه حاکم را رسوا مىساخت. از دیگر شخصیتهاى مبارز شیعى، مىتوان به مرحوم میر علىاصغر شعاع و پدر بنده به نام محمد یوسف بینش، محمدحسین نهضت و محمد اسماعیل مبلغ و… اشاره کرد.
البته اکثر علماى شیعه افغانى در ابتداى دوران کمونیستها در نجف بودند و پس از پیروزى انقلاب اسلامى ایران، عده زیادى به حوزه علمیه قم آمدند و زمانى که فضا براى فعالیتشان باز شد، به مبارزه کشانده شدند و تشکلهایى هم سامان دادند، که شهید عبدالعلى مزارى (اولین دبیر کل حزب وحدت اسلامى)، آیتالله سید على بهشتى (موسس شوراى انقلابى اتفاق اسلامى)، آیتالله محمد آصف محسنى (موسس و رهبر حرکت اسلامى) و برخى دیگر از شخصیتهاى برجسته نیز هستند که هر کدام فعالیتهاى ارزشمندى انجام دادند.
پس از اشغال افغانستان توسط روسها در دى ماه ۱۳۵۷، دوره جهاد مقدس اسلامى آغاز شد، که در پى آن هماهنگىهایى بین جریانهاى اسلامگراى شیعى و سنى صورت گرفت و این گروهها توانستند در این دوران، تفکرات خودشان را از نظر فکرى به هم نزدیک نموده و در برابر افکارى که جامعه اسلامى را تخریب و منحرف مىکردند، بیشتر هماهنگ بکنند.
بنابراین، چون جو غالب در آن زمان، تجاوز شوروى به صورت مسلحانه و اشغال کشور توسط روسها بود لذا دو تا ایده مطرح شد، که ما در برابر نظام کمونیستى کدام شیوه مبارزاتى را در اولویت خودمان قرار بدهیم؟ آیا یک مبارزه فکرى – فرهنگى بکنیم یا یک مبارزه نظامى و مسلحانه؟ که طبیعتاً، چون کشور اشغال شده بود، لذا نیاز کشور به یک جنگ مسلحانه بیشتر احساس مىشد.
و از همین جا بود که جنگ در افغانستان از حالت فکرى خارج شده و به سمت یک جنگ نظامى سیاسى تبدیل شد. جنبه نظامىگرى، به خصوص در پاکستان، تقویت شد و قضیه افغانستان از شکل مبارزه بین کمونیستها و مردم افغانستان خارج و به یک چهره جهانى و بینالمللى تبدیل شد، که در بخش سیاسى، بیشترین هدف بینالمللىاش، تخریب چهره روسها بود، تا آمریکایىها از آن منفعت ببرند.
ضمن اینکه آمریکایىها با این حمایتها مىتوانستند حریف خودشان را در افغانستان به زمین بزنند؛ یعنى کمکها اکثراً با این نیت و انگیزه صورت مىگرفت، نه این که مردم افغانستان واقعاً به پیروزى و آرامش برسند. از اینرو، کمکهاى آمریکا به مجاهدین در پاکستان شروع شد و دولت پاکستان مسئولیت این کمکرسانى و سازماندهى را بر عهده گرفت و لذا بسیار جالب است که بدانید اکثر احزاب اهل سنت، دستپرورده و ساخته شده توسط دولت پاکستان هستند.
در ایران، وضعیت متفاوت بود؛ چرا که جمهورى اسلامى ایران از همان ابتدا با تجاوز شوروى به افغانستان مخالف بود و صریحاً آن را اعلام مىکرد. در همین زمان حضرت امام(ره) فرمودند: اینها وارد افغانستان شدند، ولى بیرون آمدنشان از آنجا مشکل است. و نیز فرمودند: ما به آنها گفتیم که شما نمىتوانید به افغانستان بروید و شما نباید بروید وگرنه پایتان در افغانستان در گلگیر مىکند، ولى روسها قبول نکردند. لذا حمایت بسیار قاطع حضرت امام(ره) از جهاد و مردم افغانستان سبب شد تا در بین شیعیان و مهاجران افغانى، تشکلهایى هم در جمهورى اسلامى سازماندهى شوند.
یک سئوال جدى و مهم این است، که چرا گروههاى مجاهد افغانى این قدر پراکنده بودند و جداگانه فعالیت مىکردند؟
این مسئله عمدتاً به ساختار قومى و نیز بسته بودن فضاى سیاسى در گذشته افغانستان بر مىگردد. ما قبل از آمدن کمونیستها، حزب سیاسى به این مفهوم نداشتیم، فقط جریان کمونیستى بود که بعدها هم به پیروزى رسید. متأسفانه مسلمانان حزب سیاسى نداشتند و لذا وقتى در یک عکسالعمل و واکنشى مقابل کمونیستها قرار مىگرفتند، به تشکلسازى و تحزب روى مىآوردند، که البته متأسفانه انگیزه بیشتر این تشکلها، نیز دریافت امکانات مادى و گرفتن سلاح و تجهیزات بود. لذا فعالیت جریانهاى اسلامى در دوران جهاد، از لحاظ فکرى و فرهنگى کم رنگ شد و همین امر سبب گردید تا ما امروز، یک جریان فرهنگى سالم و کارآزموده اسلامى در افغانستان، چه در بین اهل سنت و چه در بین اهل تشیع نداشته باشیم.
در حال حاضر، مهمترین دغدغههاى اسلامگرایان در افغانستان چیست؟
دغدغه جریانهاى اسلامگرا مثل همه جریانات اسلامگراى کشورهاى مسلمان این است که اسلام به عنوان بزرگترین مذهب در این کشورها بتواند حرف اوّل را بزند، و خودش را با پدیدههاى زمان و روز کاملاً هماهنگ نموده، براى پدیدههاى جدید، حرف نویى داشته باشد.مردم افغانستان -بر خلاف دیگرجوامع اسلامى- تجربههاى مختلفى را پشت سر گذاشتهاند. آنها عملاً چهار تا تجربه را دیدهاند: تجربه مارکسیستى و حکومت کمونیستها، تجربه اندیشه لیبرال دموکراسى در جامعه امروز، تجربه اسلام طالبانى و تجربه اسلام جهادى؛ یعنى دوران حاکمیت مجاهدین. حال سؤال این است که از بین اینها کدام را باید گزینش کرد؟ وقتى مىگوییم اسلام ناب، باید دقیقاً آن را تعریف کنیم.
در دوران جهاد، مردم افغانستان، بدترین خاطره را از این دوران دارند، چون مجاهدین در سطح داخلى هم دست به جنگهاى داخلى زده و برخى از اینها چنان ظلمها و جنایتهایى را مرتکب شدند، که چهره جهاد و مجاهدین، کاملاً مخدوش شد و مردم از آنها متنفر و منزجر شدند و همین امر، زمینه را براى آمدن طالبان و بعدها نیروهاى بیگانه به افغانستان فراهم کرد. لذا وظیفه ما این است که یک چهره بسیار ظریف، شفاف و زیبا از اسلام به نمایش بگذاریم تا توانایىهاى اندیشه اسلامى براى ساختن یک کشور مستقل، آباد، آزاد و سربلند را عملاً به مردم نشان بدهد.
جنابعالى چالشهاى پیش روى جریانهاى حال حاضر افغانستان، مانند مارکسیستها، لیبرالها و جریانهاى اسلامى را چه مىدانید؟
چالشهاى پیش روى هر جریانى با توجه به دیدگاهشان متفاوت است. چالش جریان مارکسیستى این است که در جامعه دینى افغانستان جایگاه برجستهاى ندارد، لذا مرتب خودش را به وضعیتى غیر آنچه که به آن باور دارد غالب مىکند. آنها از یک طرف چون نمىتوانند ایدههایشان را در جامعه پخش بکنند، لذا دست به خرابکارى مىزنند.
و از طرف دیگر چون رویکرد کمونیستى دیگر جایگاهى در افغانستان ندارد، لذا سعى مىکنند تا به بحثهاى ناسیونالیستى دامن بزنند. بنابراین، آنها از یک سو غرب را محکوم مىکنند که به افغانستان آمده، اما تلاشى براى جامعه افغانستان ندارد و از سوى دیگر، مسلمانان را مرتب محکوم مىکنند که اینها همان طالبان قدیم و همان نیروهاى مرتجع، واپسگرا و… هستند.
و اما چالش غربىها و لیبرالها در افغانستان، بیشتر ناظر به این است که آنها دم از آزادى، حقوق بشر و بحثهاى سکولار مىزنند، اما این مسئله در جامعه سنتى مثل جامعه افغانستان جایگاه ضعیفى دارد. لذا غرب در یک چالش بسیار بزرگ قرار گرفته است: از یک طرف مىخواهد یک جامعه مدرن بسازد و از طرف دیگر نمىتواند اذهان جوانان افغانى را تغییر دهد، لذا آنها با راهاندازى شبکهها و مراکز مختلف، درصدد تغییر هویت فرهنگى و مذهبى جوانان هستند.
چالش اسلامگرا هم کم از این جریانها نیست؛ زیرا همانطور که اشاره شد، تجربهاى که مردم افغانستان از جریانهاى اسلامى دوران جهاد و طالبان دارند، اگر مسلمانان نتوانند این ذهنیت و تصور عمومى را بازسازى کرده و به روز برسانند، یقیناً این تفکر هم با چالش مواجه خواهد شد؛ زیرا این انگها، تهمتها و افتراها از یک سو ساخته کمونیستها و غربىهاست و از طرف دیگر، اسلامگرایان نیز در درون خود انسجام و برنامهریزىاى براى پیشرفت ندارد، امّا اقبال زیادى به سمت مسلمانها و جریانات اسلامگرا وجود دارد. بنابراین، جامعه افغانستان براى پذیرش اسلام بسیار آماده است، منتها اسلامى که بتواند جواب نیازهاى زمان را به آنها ارائه کند.
من در دستهبندىهاى شما شاهد نبودم که بین جریانهاى فکرى، نقشى براى طالبان قائل شوید. به نظر شما، آیا طالبان یک جریان فکرى محسوب نمىشود؟
واقعاً طالبان یک جریان فکرى نیست، بلکه یک جریان ساخته دست بیگانگان است، که بیشتر با هدف نظامى آمدند و ابتدا شعارهایى نیز دارند و مسائلى را مطرح کردند، امّا بعداً از آن عدول نمودند. آنها ابتدا آمدند و گفتند که ما به نظام سیاسى کارى نداریم، بلکه مىخواهیم پادشاه، مثلاً همان ظاهرشاه باشد، ولى بعد که به قدرت رسیدند، بحث شریعت، خلافت و امارت را مطرح کردند.
در دیگر مسائل جامعه نیز بیشتر دیدگاههاى سنتى و افراطى اختلافبرانگیز اسلامى را مطرح کردند. در رابطه با زنان، هیچ تفسیر نویى ارائه ندادند و با این ادعا که زنان در جامعه امنیت ندارند، مانع تحصیل آنها شدند. انداختن عکس را حرام دانستند و جلوى آن را گرفتند. با تلویزیون، مدرسه، روزنامه و… مخالفت کردند.
اسلام آنها هم یک اسلام کاملاً صورى و فرمالیته بود، لذا مىتوان گفت که اینها یک جریان فکرىنبودند، بلکه یک جریان نظامى، ساختگى و احساساتى با گرایشات قومى بودند که بیگانگان به خصوص آمریکا، انگلستان، عربستان و پاکستان آن را ساختند. و شاید یکى از علل روى کار آمدن اینها این بود، که اندیشههاى اسلامى را زیر سئوال ببرند و جریان اسلامگرا را که یک جریان رو به پیشرفت بود، کاملاً تخطئه نموده، و مخدوش جلوه بدهند، که البته همین کار را هم کردند.
پیامدهاى فکرى، فرهنگى و اجتماعى حضور اشغالگران در افغانستان، بهویژه بر جریانات اسلامگرا چه بوده است؟
حضور اشغالگران براى اسلامگرایان پیامدهاى بسیارى داشت. شما مىبینید که وقتى غرب وارد افغانستان مىشود، در حقیقت جریان اسلامگرا را در سبک زندگى و نظام سیاسى به مبارزه و معارضه مىطلبد، که البته تعارضاش هم در بسیارى از مسائل است. مثلاً آزادىهاى بىرویهاى که امروزه غرب، به نام آزادى زن، آزادى نسل جوان و آزادى و مد در افغانستان اعمال مىکند، در واقع یک نوع بىبند و بارى و فساد است.
بحث دیگر، بحث حقوق بشر است، که اینها حتى در قانون اساسى افغانستان نیز گنجاندند که قوانین افغانستان نباید مغایر با حقوق بشر غربى باشد، در حالى که بیشتر حقوق بشرى که غرب تعریف کرده، با دیدگاههاى اسلامى کاملاً متناقض است و نمونه بسیار واضح و صریحاش، همجنسبازى است، که اصلاً بحث حقوق بشرى نیست و یک بحث کاملاً انحرافى از حقوق بشر و کرامت انسانى است، ولى غربىها همین مسائل را به نام حقوق بشر در جامعه اسلامى افغانستان تبلیغ مىکنند.
مسئله دیگر، تبلیغات و شیوههاى انحرافى و زننده تبلیغاتى است، که متأسفانه بیشتر تبلیغات تجارى که در جامعه افغانستان مطرح مىشود، بسیار زننده، منحرف کننده و بدآموزى دارد.در دانشگاهها و حتى مدارس هم متأسفانه فرهنگهاى غربى رو به رشد است؛ چرا که کتابهاى زبان فارسى افغانستان، در واشنگتن چاپ مىشود و آنها با برنامهریزىهایى که دارند، کتابهاى درسى دانشآموزان افغانى را به گونهاى مىنویسند که بتوانند تفکر لیبرال دموکراسى و ضد اسلامى خود را وارد جامعه افغانستان بکنند.
جریانات اسلامگرا و گروههاى جهادى افغانستان در دوران کنونى چه رویکردهایى اتخاذ کردهاند؟
بعد از فروپاشى طالبان، رهبران جهادى توانستند وارد افغانستان شده، عدهاى همان تشکلها و گروهها را به احزاب سیاسى تبدیل کنند، که هماکنون نیز در پارلمان و وزارتخانهها حضور دارند. و عده دیگر، مانند آیتالله محسنى نیز تلاش کردند تا بیشتر به کارهاى فکرى و فرهنگى بنیادى بپردازند، که از تلاشهاى مهم ایشان مىتوان به ساختن حوزه علمیه خاتمالنبیین(ص)، راهاندازى شبکه تلویزیونى و یک دانشگاه اشاره کرد.
به عنوان آخرین سئوال، چه انتظارى از حوزه علمیه قم، جامعهالمصطفى(ص) و دیگر نهادهاى علمى و فرهنگى کشورمان دارید؟
ابتدا باید از جمهورى اسلامى ایران تشکر کنیم، که در دوران سى سال بحران افغانستان، صادقانه به این ملت ستمدیده خدمت کرد. و اما انتظار، از حوزههاى علمیه این است که، چون کشور افغانستان یک کشور اسلامى است، لذا انتظار مردم این است که حوزههاى علمیه بتوانند چهرههاى بسیار برجسته اى، هم از نظر علمى و هم از نظر شخصیتى، براى افغانستان تربیت نموده و سیاستى را اتخاذ نمایند تا طلاب افغانى، که آموزش دیدند و تحصیل علم کردند، برگشته و زمینههاى رشد فکرى جامعه خودشان را فراهم بکنند.
واقعاً امروز جامعه افغانستان به علما، مجتهدین و دانشگاهیان، نیاز مبرم دارند و هر چه قدر تعداد اینها بیشتر باشد، مصدر برکت و خیر در جامعه خواهند بود، چنان که آیتالله محسنى امروز توانسته یک چهره فراگیر دینى در جامعه افغانستان – هم براى شیعیان و هم اهل تسنن – واقع شود.
نکته دیگر اینکه، هم اکنون جامعهالمصطفى(ص) و مرکز فقهى ائمه اطهار(ع) نمایندگىهایى در کابل دارند، ولى کار بیشترى مىطلبد. علما، مراجع عظام و همچنین دیگر مراکز حوزوى، علمى و فرهنگى مىتوانند به افغانستان بیایند و براى ارتقاى فرهنگ و آموزش مردم و جوانان افغانى فعالیت کنند. به خصوص اینکه زمینه حضور چهرههاى روحانى و تداوم اقامتشان در افغانستان را فراهم کنند. تا حضور مداومى در این کشور داشته باشند.
نظر شما