یکی از مناطقی که کانون نا آرامی ها و تجاوز منافقین از خدا بی خبر شده بود، شهر آمل بود که در روز ششم بهمن ماه به واسطه هجوم منافقین خیلی از زن ها نیز در کنار مردان در این حماسه نقش آفرینی کردند و یک شهید نیز تقدیم نمودند که یکی از این شهداء، شهید سیده طاهره هاشمی بود.

به گزارش پایگاه خبری آفتاب ری، به نقل از تارود؛ بخشی از زندگی این شهیده حجاب در زیر به تصویر کشیده شده است:
  • نام و نام خانوادگی: سیده طاهره هاشمی- تاریخ تولد:۱/۳/۴۶ – تاریخ شهادت: ۶/۱۱/۶۰ – محل شهادت: شهر آمل توسط منافقین-مزار امامزاده ابراهیم.عنوان: شهیده شاخص ملی ۹۲/۹۳ - راوی: خواهران شهید(معصومه ،فاطمه و مینا حسنی) مصاحبه گر و نویسنده:خانم ف. حسنی
  • پدرم سید غلام حسین هاشمی و مادرم سید زهرا مظلوم هستند. دارای شش خواهر و سه برادر هستیم. یکی از خواهر ها سیده طاهره شهید شدند. در خانواده ای مومن و مذهبی در شهر آمل به دنیا آمدیم و در شهربانو محله خیابان هزار آفتاب که بعد ها شد شهید محله(بخاطر شهدای زیادی که تقدیم اسلام و انقلاب کردند) زندگی می کردیم.
  • وقتی طاهره به دنیا آمد مدتی مریض بود به طوریکه بعد از چند روز روی طاهره پارچه سفید انداختند و بنا به رسم روی پارچه گلپر ریختند. هنوز شناسنامه اش را نگرفته بودند. اسمش را خدیجه گذاشتند.مادرم و بقیه اعضای خانواده از زنده بودن طاهره ناامید شده بودند. ناگهان دیدند طاهره زیر پارچه سفید نفس می کشد.بدنش حرکت کرد. همه خوشحال شدند . مادرم از خوشحالی اسمش را طاهره گذاشت. خواست خداوند بود که زنده بماند تا شهید بشود.
  • دوران ابتدایی. خیلی درسش خوب بود. معلم هایش دوستش داشتند.بچه ای آرام بود.از بچگی اهل مطالعه بود. همیشه لبخند روی لبانش بود و روحیه ای شاد و معنوی داشت.
  • دوران راهنمایی. کتابهای استاد شهید مطهری و دکتر علی شریعتی را مطالعه می کرد. بازی هایی که انجام می داد جهت دار بود. بیشتر به صورت نمایش بود. در بازی ها یکی نقش آمریکا را بازی می کرد یکی نقش کشور دیگر و همیشه ایران برنده می شد و مدیریت با طاهره بود.
  • خوش برخورد بود. با دوستانش رابطه ای گرم و صمیمی داشت. حجابش کامل بود و دائم الوضو بود. به نماز خیلی اهمیت می داد و همیشه اول وقت می خواند. دوستانش خانم ها مینا حسنی،لیلا مس چی،خانم کاوه و … بودند.

شهید طاهره هاشمی

  • زمانی که اول و دوم راهنمایی بود در فعالیتهای سیاسی قبل از انقلاب شرکت داشتیم،طاهره را با خودمان می بردیم. در تظاهرات ها طاهره همیشه با ما بود. در نتیجه شخصیتش به ترتیب شکل گرفت. اگر موردی پیش می آمد و طاهره را همراه خودمان نمی بردیم ناراحت می شد. در همان سن و سال کم امام خمینی(ره) را شناخت. در همان دوران تغییر و تحول در وجودش ایجاد شد.
  • در سن ۱۴ سالگی شخصیتش تکامل پیدا کرد. یک دختر کاملا پخته و عاقل بود. همه چیز را درک می کرد  و فهمش کامل بود.معلم، انشائی با موضوع: “دوست دارید در آینده چه کاره شوید؟ ” مطرح کرده بود. طاهره مقدمات را می نویسد و در ادامه می نویسد دوست دارم در آینده فلسفه بخوانم و دلایلش را برای فلسفه می نویسد. بعد وسط انشاء را خط می زند ، می نویسد تمام حرفهایم را پس می گیرم به من الهام شده شهید می شوم. آینده ای ندارم. یک ماه بعد از نوشتن انشاء به شهادت میرسد.
  • هیچ گاه خودش را مطرح نمی کرد. برایش مهم نبود نامش جایی مطرح بشود یا نه. تمام اهدافش برای رضای خدا بود و خالصانه کار می کرد.
  • طراح بود. برای هر شعاری که می دادند یک طرح می کشید. طرح هایش جالب بود. برای مناسبت ها طرح می کشید اما اسمش را نمی نوشت. اسم مکان را می نوشت مثلا انجمن اسلامی مدرسه.
  • خصوصیات اخلاقی اش خیلی خوب بود. هر کسی هر حرفی می زد با اینکه نوجوان بود جواب نمی داد. احترام  می گذاشت.همیشه ساکت، دلسوز و مهربان بود و به پدر و مادرم خیلی احترام می گذاشت.
  • طاهره بیشتر اوقات روزه می گرفت.به او می گفتیم شما که سحری نمی خوری چطور روزه می گیری؟ ضعیف می شوی. می گفت من بیدار می شوم آب می خورم. با اینکه خیلی کوچک بود با زبان روزه به مدرسه می رفت . در مدرسه می ماند و به بچه ها قرآن یاد می داد.نسبت به مسائل اعتقادی اش راسخ بود و هیچ گونه تزلزلی نسبت به ارزش هایی که در محیط خانواده (مخصوصا پدرمان که قاری قرآن بودند) آموخته بود، پیدا نمی کرد.با همه ی شاگردانی که تحت تاثیر مکاتب دیگر بودند و سعی داشتند بچه ها را جذب کنند ، در نهایت صبر، مهربانی و حوصله رفتار میکرد.
  • بسیار مرتب و پاکیزه و منظم بود. کارهایش را دقیق و سروقت انجام می داد. یک چمدان کوچک داشت که همه چیز را مرتب در آن می چید. در هر جلسه ای که شرکت می کرد مطالب را با دقت یادداشت می کرد و نگه می داشت.
  • خانم های همسایه جلوی درب منزل می نشستند و ساعت ها حرف می زدند.طاهره با خادم حسینیه صحبت کرد تا هفته ای یکبار کلاس آموزش قرآن در حسینیه برگزار کند، بدین ترتیب خانم ها را به حسینیه می برد و به آنها قرآن آموزش می داد. بعد از شهادتش متوجه شدیم.
  • طاهره، طاهر و مطهر بود. گمان می کنم به خاطر همین اخلاص پاکش بود که خداوند به او نشان شهادت داد و در سنگر حجاب به شهادت رسید.
  • خاطره ای از برادرم دارم که می گفتند: زمان رای گیری برای ریاست جمهوری شهید رجایی بود. از سر کار بر می گشتم که دیدم داخل حیاط یک صندوق رای گیری گذاشته اند و بچه ها به صف ایستاده اند. خیلی تعجب کردم چون در منزل بیماری نداشتیم که برایش صندوق سیار بیاورند.دیدم طاهره یک صندوق گذاشته داخل حیاط و بچه ها در حال رای دادن هستند. چنان صحنه واقعیت داشت که انگار واقعا در حال رای دادن هستند.
  • سال ۵۶ با نام امام خمینی آشنا شد.در آن زمان برادرم قاسم، اعلامیه هایی می آوردند که باعث شد طاهره با نام و نهضت امام(ره) آشنا شود.نوارهای سخنرانی امام رو گوش می کرد و بیشتر تحت تاثیر انقلاب و امام قرار می گرفت. در کلاسهای اصول عقاید حاج آقا دشتی (مترجم نهج البلاغه) شرکت میکرد و از یادداشتهایی که برمی داشت در سخنرانی هایش استفاده می کرد.
  • زمانیکه کتابخانه ی مدرسه اش را آتش زدند با کمک چند نفر از دوستانش، به سرعت آنجا را راه اندازی کرد. از افراد خییر کمک گرفت و برای کتابخانه کتاب خرید. از همان دوران کودکی به جای بازی به فکر دین، اسلام و انقلاب بود.
  • قبل از شهادتش خواب دیده بود که سفره ی بزرگی پهن شده و شهدا از جمله شهید دکتر بهشتی و شهدای محله ی ما دور سفره نشسته اند. طاهره وارد می شود، شهید بهشتی بلند می شوند و به طاهره تعارف می کنند تا سر سفره بنشیند… زمانیکه این خواب را برای ما تعریف کرد، گفت: حتما شهید می شوم.
  • کارهایی که انجام می داد برایش مهم نبود کسی خوشش بیاید یا نه. هر جا که لازم بود فعال و پرجنب و جوش و جایی که لازم بود کم حرف وساکت و آرام بود.
  • شب روز حادثه ی ششم بهمن حنابندان خواهرم فاطمه بود. ما همگی ناراحت بودیم که نکند منافقین به طاهره صدمه ای بزنند. دامادمان پاسدار بود. در خیابان طاهره را دیده بود. طاهره به او گفته بود به منزل دوستم مینا می روم تا او را برسانم اگر دیر وقت بود و درگیری ادامه داشت همان جا می مانم.شب مهمان داشتیم. خیالمان راحت بود که طاهره منزل دوستش است. خیابان ها ناامن بود. نگو همان موقع رفتن به منزل دوستش به شهادت میرسد. منافقین یک تیر به شکمش می زنند، چادرش می افتد چادرش را از زمین بلند می کند تا سرش کند گلوله دوم را به گلویش می زنند. طاهره به شهادت می رسد.
  • منافقین بر ضد چادر بودند و هر چادری که می دیدند به سمتش نشانه می گرفتند. براستی که شهدا چه زیبا گفته اند: “خواهرم چادرت از سرخی خون من رنگین تر است. ” طاهره در سنگر حجاب به شهادت رسید و عروس هزار سنگر شد.
  • مادم همیشه مشوق طاهره بود. زمانیکه طاهره شهید شد مادرم گفت: ما یک عروس داشتیم یک عروس دیگر هم به خدا تحویل دادیم . شهادتش مبارک.
  • تشییع جنازه ی طاهره همراه با ۳۹ نفر شهید در شهر آمل برگزار شد و پیکر پاک و مطهر آن ها را در امامزاده ابراهیم به خاک سپردند.
  • خاطره ای از دوست و هم رزم شهیده،خانم مینا حسنی:
  • من و شهیده طاهره سال ۵۹ هم کلاسی بودیم و در حد سلام و علیک دوست بودیم. دوستی واقعی ما از اول مهر ۶۰ آغاز شد. آن روز یک گوشه ایستاده بودم که طاهره به طرفم آمد و گفت: چرا تنهایی؟ من هم گفتم دارم برای انتخاب یک دوست خوب برای دوره ی دبیرستان فکر می کنم. طاهره خندید و دستمو گرفت و گفت: قبول. گفتم عالیه و از آن روز من و طاهره دوستان صمیمی شدیم و در کلاس توی یک میز می نشستیم و در مدرسه همیشه با هم بودیم. از خصوصیات طاهره بگم که بسیار مهربان و خوش اخلاق و در عین حال، جدی و درسخوان و منظم و اهل مطالعه بود. طاهره ذوق هنری هم داشت در انجمن مدرسه خطاطی و نقاشی می کرد، یک روز سر کلاس عکس امام خمینی رو برام کشید که متاسفانه دوستانی یادگاریهایی که از طاهره داشتم به امانت گرفتند ولی برنگرداندند. ۶ بهمن آموزش وپرورش مدرسه رو تعطیل کرد، من به طاهره گفتم می ترسم به خونه برم . طاهره گفت: بیا خونه ی ما، غروب برو. من هم قبول کردم. اول به درمانگاه سپاه رفتیم خون بدیم، بعد از زمانی طولانی در صف بودن گفتند: به علت کمی سن نمیتونید خون بدید. رفتیم خونشون کیف هامون گذاشتیم و کیسه گرفتیم رفتیم دنبال جمع آوری دارو و وسایل کمکهای اولیه. بعد اومدیم خونشون ناهار خوردیم، به طاهره گفتم می خوام برم خونمون. طاهره گفت: با هم می ریم مادرت رو خاطرجمع میکنیم و برمی گردیم. در همین حین، خواهرش یک ۲۰ تومنی به طاهره داد و گفت: در راه برگشت برای بچه های انجمن نان بگیرید. من هم گفتم نزدیک خونه ی ما نان لواشی هست.در بین راه تیراندازی شدیدی بود، یه آقایی به ما گفت: بپرید توی چاله، ما هم پریدیم و در آن چاله دراز کشیدیم.من خیلی ترسیده بودم. طاهره گفت:دستاتو بذار توی گوشت،از آن به بعد صدایی از طاهره نشنیدم، از سمت کوچه به ما اشاره کردند بیایید، من جلوتر بودم به حالت سینه خیز رفتم و به کوچه رسیدم منتظر ماندم، آقایونی که آنجا بودند گفتند چرا نمیری؟ گفتم منتظرم دوستم بیاد. اونا انگار متوجه شدند طاهره تیرخورده. یکی از آقایون از انجمن بهشت سرا بود، گفت: خونه دوستت کجاست؟گفتم شهید محله.گفت:اونو از اون طرف می برن خونشون، بیا تو رو برسونم خونتون. منم قبول کردم، ولی اصلا نمی دونستم طاهره تیر خورده و از شدت ترس از تیراندازی، می لرزیدم. اون آقا منو تا دم در رسوند. مادرم وقتی دید دارم می لرزم منو زیر کرسی برد. در زیر کرسی هنوز گرم نشده بودم که در رویایی طاهره رو با لباس سفید و روسری سفید دیدم که از پله های درمانگاه سپاه بالا می رفت و برایم دست تکان می داد و طاهره با من خداحافظی کرد.
  • چون از پدرم هم خبری نداشتیم صبح مادرم رفت که از پدر خبری بگیره سر راهش منزل طاهره هم سرزد. از مادر طاهره پرسید، طاهره منزل هست؟ مادرش گفت: رفته منزل دوستش. مادرم گفته بود من مادر مینا هستم. طاهره دیشب به منزل ما نیامده. مادر طاهره تا این جمله رو شنید فهمید طاهره شهید شده.
  • از اینکه دوستی کوتاهمون پربار بود به خودم می بالم و افسوس می خورم که ای کاش این دوستی طولانی تر می شد و حسرت می خورم که ای کاش از روز اول می دانستم که او زمینی نیست و از اوقاتم با او بیشتر بهره می بردم.
  • زنده باد یاد و خاطره ی شهیدان

hezar-sangar

در سالروز حماسه ۶ بهمن ماه مردم غیور آمل در “شهر هزار سنگر” چه گذشت؟؟ یکی از مناطقی که کانون نا آرامی ها و تجاوز منافقین از خدا بی خبر شده بود، شهر عزیزمان آمل بود. در آن زمان بعضی از انقلابیون که اغلب کسبه و کارگر بودند، هدف ترور قرار گرفتند و به شهادت رسیدند. منافقین کور دل از اواخر سال ۱۳۵۸ه.ش جنگل های زیبای آمل را محلی برای اقدامات خرابکارانه و مبارزۀ مسلحانه علیه نه تنها شهر آمل، بلکه کل کشور در نظر گرفتند.جادۀ هراز که یکی از مهمترین راه های مواصلاتی تهران و شمال کشور محسوب می شد، نا آرام گشت. اتحادیه کمونیستهاى ایران که متشکل از مارکسیست- لنینیستهاى چپ بودند با ارزیابى موقعیتهاى جغرافیایى، جنگلهاى آمل را مناسب براى عملیات چریکى تشخیص دادند و در آنجا استقرار یافتند. منافقین سنگ دل با جذب افراد فریب خورده و تجمع در جنگل ها در بهمن ماه سال ۱۳۶۰به خیال خام خود زمینه را برای حمله به شهر آمل و تصرف آن آماده دیده بودند و بنابراین با یک گروه کمتر از صد نفری برای حملۀ به شهر در صبحگاه ششم بهمن ماه برنامه ریزی نمودند. هدف از حمله: هدف از این حمله تصرف شهر آمل به عنوان یکی از شهر های استراتژیک شمالی بود. با تصرف این شهر کنترل یکی از راه های مواصلاتی مهم تهران به شمال کشور قطع می شد و تحت کنترل منافقین قرار می گرفت. با توجه به دشت های وسیع و جنگل های فراوان، امکان برنامه ریزی برای حمله به شهرهای دیگر نیز وجود داشت. تصور واهى اتحادیه بر این بود که به خاطر وضعیت اجتماعى منطقه آمل و بافت دهقانى جمعیّتِ اطراف آن، در صورت حمله به شهر، مقاومت پراکنده نیروهاى انقلاب بسرعت سرکوب مى‏شود. به خیال باطل منافقین، با تصرف شهر آمل و تشکیل یک حکومت خود خوانده در آن، حمایت های مستکبرین جهان نیز کسب می شد و نکتۀ دیگر اینکه با تحلیل های نادرستی که کرده بودند، فکر می کردند، با تصرف مراکز حیاتی شهر، همۀ مردم به آن ها پیوسته و از آن ها حمایت خواهند کرد. و در مراحل بعدی پس از قطع خطوط ارتباطى و تقویت نیروهاى مخالف داخل شهر، دیگر مناطق مازندران به تصرف نیروهاى اتحادیه درآمده و پس از آن آحاد مردم در یک زنجیره متشکل در سراسر ایران بپا مى‏خیزند و رژیم جمهورى اسلامى را ساقط مى‏کنند. و اما روز ششم: بالاخره صبح روز ششم بهمن ماه، یک روز سرد زمستانی فرا رسید. طبق برنامه ریزی صورت گرفته، منافقین ابتدا به مراکز حساس نظامی و تصمیم گیری نظیر سپاه، کمیته انقلاب اسلامی ( نیروی انتظامی فعلی)، ژاندارمری، فرمانداری، بخشداری و بنیاد شهید حمله کردند و این مراکز را تا روشن شدن صبح و آغاز بکار ادارات به تصرف خود در آوردند. بعضی از مناطق مهم شهر مثل دوازده پله، پلیس راه و سبزه میدان نیز در کنترل آن ها در آمد. اما این یک روی سکه بود. از همان ابتدای صبح وقتی ملت شجاع و انقلابی آمل و روستاهای اطراف از قضیه مطلع شدند، از خانه ها بیرون آمدند و نبرد مسلحانه و غییر مسلحانۀ خود را با یاغیان و گرگ صفتان منافق شروع کردند. و با ساخت سنگرهای بیشمار، شهر آمل را برای همیشه به نام شهر«هزارسنگر»در قاموس انقلاب اسلامی ایران ثبت کردند. میدان هزار سنگر آمل که در خیابان امام رضا (ع) به طرف بابل قرار دارد، در همان سال ها به همین دلیل نام گزاری شد. همۀ شهر حالت تعطیلی و وضعیت نظامی به خود گرفته بود. این نامردمان به هرکسی که در شهر می دیدند، تیراندازی می کردند. درگیری میان نیروهای مردمی و منافقین در دم دمای ظهر به اوج خود رسید و تعداد زیادی از نیروها به شهادت رسیدند. خیلی از زن ها نیز در کنار مردان در این حماسه نقش آفرینی کردند و یک شهید نیز تقدیم نمودند که یکی از این شهداء، شهیده شاخص سال ۹۲ شهید طاهره هاشمی بود. سهم روستائیان پاک دل در این میان سرنوشت ساز بود. درگیری تا غروب همان روز ادامه داشت و نیروهای مردمی یکی پس از دیگری مراکز حساس شهر را که به تصرف منافقین درآمده بود، پس گرفتند و شهر در کنترل کامل ملت قرار گرفت. انتهای پیام/م

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 2 =