پايگاه خبري تحليلي آفتاب ري :
آغاز بيداري اسلامي در خاورميانه بازيگران جديدي را وارد صحنه سياست كرد. تركيه از جمله اين بازيگران است كه با تكيه بر پيشينه تاريخي و فرهنگي خود مدلي جديد از حكومت را ارائه كرد كه به نظر ميرسد مورد پسند كشوري چون مصر است و بازيگران سياسي فرامنطقهاي كه دلخوشي از مدل اسلامي ايران ندارند ترجيح ميدهند كشورهاي در مسير بيداري اسلامي از اين الگو پيروي كنند. مهدي مطهرنيا، استاد دانشگاه و كارشناس سياسي در اين گفتوگو به تشريح موقعيت خاورميانه و نيز نقش ايران، تركيه، عربستان و نيز قطر در تحولات جديد و بعد از آن پرداخته است. در حال حاضر و در اين برهه زماني محيط خاورميانه را داراي چه ويژگيهايي ميدانيد؟ آنچه در جهان امروز شاهد هستيم بايد از آن با عنوان دوران گذار ياد كنيم، نظام بينالملل پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي به دوران پسا جنگ سرد وارد شد و با شكست اتحاد جماهير شوروي در برابر ايالات متحده امريكا در جنگ سرد منطق گذار خود را از دهه ۹۰ بر روابط بينالملل تحميل كرد. منطق گذار اساساً منطقي بحرانزا و بحرانزي است. اساساً هنگامي كه از دوران گذار سخن ميگوييم، اين دوران زماني است كه بحران را برميتابد و از طرفي در درون خود بحرانزايي ميكند و لذا بايد گفت كه دوران گذار بحرانزا و بحرانزي است. اما آنچه بعد از ۱۹۹۰ و بعد از فروپاشي شوروي سوسياليستي رخ داد محصول دوران پيش از خود بود و اگر از روشي به نام گذشتهكاوي و گذشتهنگري استفاده كنيم بايد بگوييم كه امريكا در منطق روابط بينالملل ناشي از قرارداد وستفاليا در سال ۱۶۴۸ ميلادي توانست با ايجاد فضايي مثبت در كاربرد ۸ دكترين امنيتي كه عبارت بودند از سخنراني خداحافظي واشينگتن، دكترين مونروئو، دكترين سرنوشت محتوم، دكترين درهاي باز، دكترين ماورا بهار، تهديد نفوذ و دكترين آزادسازي ايالات متحده امريكا در دهه ۹۰ دكترين پيشدستي را شكل و محتوا بخشيد تا بتواند آينده نظام بينالملل را در چهارچوب قدرت هژمونيك خود از نوع هژمونيك بسيطي كه مد نظر بوش اول و بعد مورد توجه بوش پسر قرار گرفت دنبال كند. با توجه به دكترينهاي امريكا از منظر جغرافياي زماني دكترين پيشدستي جغرافياي مكاني خاصي را مورد توجه قرار داد كه پس از قدرت گرفتن و بسط و گسترش قدرت امريكا در قاره امريكا و تمايل اين قدرت براي كنترل اروپا و سپس فتح اروپاي شرقي و فرو ريزش مسكو تمايل خود را به تسلط بر خاورميانه نشان داد و آرم و آرام خاورميانه به نام هارتلند نو در نظام بينالملل خوانده شد و اكنون در مراجع روزنامهنگاري از آن با عنوان هارتلند نو ياد ميكنند به گونهاي كه امروز با تسلط بر خاورميانه و در قلب آن خليج هميشه فارس و در واقع فلات ايران از اهميتي جدي برخوردار است و از اين لحاظ تسلط و تمركز بر فلات ايران و خليجفارس ميتواند ضامن كنترل اصلي خاورميانه و هارتلند نو و توجه به آن نيز قطعاً كنترل قدرت بينالملل باشد و از اين جهت خاورميانه اهميتي جدي را در نظم بينالمللي پيش رو بر عهده ميگيرد و از آن روي كه امريكا هم به عنوان يك بازيگر اصلي به جا مانده از متنهاي تاريخي موجود در روابط بينالملل تلاش دارد تا قدرت به دست آمده در قرن بيستم را به قرن بيست و يكم منتقل كند و نه تنها آن را انتقال دهد بلكه در نظر دارد پهناي پروسعت آن را نيز عميقتر كند بر آن است كه خاورميانه و به عنوان گامي براي تسلط هژمونيك خود بر جهان بهره ببرد و رقيب اصلي خود در متن تاريخي قرن بيست و يكم يعني چين كنترل كند و بعد از كنترل اين كشور را نيز در زاويه بستهاي از تحركات قراردهد تا بتواند كمربند قدرت خود را در نظام بينالملل كاملاً ببندد و در اينجاست كه بايد به خاورميانه يعني هارتلند نو به عنوان كمربند اصلي يا قفل اين كمربند قدرت توجه كرد و امروز كمربند طلايي قدرت براي اول شدن در نزد جوامع بينالمللي بايد اين كمربند را از مصر در شاخ آفريقا تا هند در آسيا در اختيار داشته باشد و بيترديد قفل اصلي اين كمربند نوهارتلند يعني خليج فارس و ايران است و از اين جهت است كه اهميت ايران در نبرد قدرتهاي بزرگ براي نظمبخشي به جهان آينده و نظم پيشروي آن از اهميت بسزايي برخوردار است. با توجه به آنچه در طي اين دوسال در سوريه اتفاق افتاده است شما چه آيندهاي را براي سوريه پيشبيني ميكنيد؟ برخي كارشناسان معتقدند موضوع سوريه به انتخابات بعدي امريكا منوط است؟ آنچه در سوريه ميگذرد به واقع سوريه را جغرافياي كليدي يا بهتر است بگوييم جغرافياي حياتي كنترل آينده هارتلند نو قرار داده است، اگر ما بپذيريم كه در واقع نوهارتلند و تسلط بر خليجفارس و فلات ايران ميتواند زمينهساز استيلاي كامل قدرت آينده نظام بينالملل باشد راه ورود به نوهارتلند در واقع از نبرد قدرت پيش روي از سوريه ميگذرد، در خاورميانه آنچه امروز اهميتي جدي دارد عنصري به نام مقاومت است كه با وجود نوعي حفره عميق قدرت سخت و حتي قدرت نرم از منظر نگاه سختافزارانه، غرب با قدرتهاي شرقي دارد. به بيان ديگر اگر بازيگران قدرتهاي فرامنطقهاي فرادستي امريكا را در منطقه هارتلند نو مورد توجه قرار دهيد وزن سختافزارانه و در كنار آن قدرت نرمي كه با تكيه بر تكنولوژي پيشرفته و در واقع ميتوان گفت عناصر رسانهاي بسيار حجيم و بسيار متراكم در دست آنها وجود دارد و كشورهاي شرقي و كشورهاي گروه مقاومت مانند ايران ولبنان از منظر ارزيابي قدرت در برابر امريكا و كشورهاي همسو با آن از وزن بسيار كمي برخوردار خواهند بود، اما در چارچوب مقاومت و تفكري كه تحت عنوان مقاومت شكل ميگيرد و محتوا ميپذيرد ما شاهد ايجاد يك فضاي بسيار مناسب در ارتباط با دكتريني به نام توازن نامتعادل هستيم. مقاومت توانسته اين جنگ نامتقارن را به يك توازن متقارن تبديل كند و با بهرهبرداري از نوعي تعريف يا بازتعريف قدرت سياسي در گستره تفكر اسلامي زمينهساز شكلگيري حركتي بشود كه توانسته است قدرت تعادل نامتوازن را ايجاد كند، لذا سوريه در اين مقاومت و در متن اين مقاومت از اهميت جدي برخوردار شود، سوريهاي كه در جهان عرب در كنار
مصر از جايگاه تعريف شدهاي برخوردار است هنگامي كه در كنار مقاومت قرار ميگيرد از اهميت دوچنداني برخوردار ميشود و در اين راستا تسلط بر خاورميانه زماني امكانپذير است كه مقاومت از قدرت ساقط شود و ايالات متحده امريكا و ساير كشورهاي فرادستي به خوبي ميدانند كه چالشهاي عمده فراروي آنها در منطقه خاورميانه همين توازن نامتعادل ناشي از مقاومت است كه بايد برهم بخورد. در اينجاست كه سوريه جايگاه ستون فقرات مقاومت است و شكستن اين ستون فقرات ميتواند از اهميت جدي برخوردار باشد و نگاه به اين مسئله زماني اهميت پيدا ميكند كه در سطح تحليل كلان دو نوع نگرش را مورد توجه قرار بدهيم، نگرش نخست كه نيروهاي امنيتي امريكا و سازمانهاي مختلف در اين زمينه فعالند بر آن بيشتر تأكيد دارند و اين گروه مقاومت را مانند قدرتي ميبينند كه سر آن ايران است و مغز متفكري است كه با بازوان خود در سوريه، لبنان، فلسطين و در اقصي نقاط جهان در حركت است بر اين باورند كه براي برخورد با اين محور مقاومت بايد بازوان آن را قطع كرد تا بتوان بعد به مغز متفكر رسيد تا از كار بيفتد. نگاه ديگر كه بيشتر در رژيم صهيونيستي دنبال ميشود و سران برخي از كشورهاي عربي بر آن تأكيد دارند در واقع نگاه به مقاومت به صورت يك اژدهاست كه سر آن در تهران است و بايد با از بين بردن اين مغز متفكر در مرحله نخست اين اژدها را از ميدان در كرد و اين چيزي است كه برژينسكي تحت عنوان اژدهاي خفته از آن نام ميبرد و باريبوزان معتقد بود كه نبايد اين اژدها را بيدار كنيم و اين مسئله برميگردد به مركزيت اصلي آن ايران و كانون تهران. با روي كار آمدن باراك اوباما از قدرت هوشمند امريكايي استفاده كند و به جاي رودررويي مستقيم در مسير استفاده از قدرت سختافزارانه و افزايش هزينههاي امريكا عليه كشورهاي هدف در گروه مقاومت در خاورميانه برنامهريزيهاي دقيقي را براي كنترل خاورميانه داشته باشد. قدرت هوشمندتر امريكايي كه توسط مؤسسه سياياساي به مديريت جان جي هامر شكل گرفته است با دستور كاري كه به جوژف ناي و آرميتاژ داده شد در سال ۲۰۰۶ تا ۲۰۰۷ نگاشته شد و در سال آخر رياست جمهوري بوش دوم كليد خورد و در زمان اوباما تعريف عملياتي جدي پيدا كرد و امريكا در اين مسير با توجه به آنچه در سوريه آغاز شد و بهرهبرداري از سوء تدبير هيئت حاكمه كنوني موجود در سوريه در انجام اصلاحاتي كه بتواند عمق ارتباط تودههاي مردم با هيئت حاكمه را در سوريه را افزايش دهد توانست از اين فضا استفاده كند با بهرهبرداري از آن به نفع خود زمينه دكترين سرزمين سوخته و به تبع آن كمرشكن كردن سوريه و مقاومت را در سوريه فراهم كند و امروزه شاهديم در سوريه كوچكترين رخدادي كه پيش آمد با توجه به تجربه قبلي كشورهاي عربي و اسلامي با طغيانهاي دروني موجود اين مسير تغيير كرد و ارتش آزاد سوريه تشكيل شد و درگيريها ميان ارتش آزاد سوريه و ارتش ملي و حكومتي سوريه موجب شد امروز شاهد باشيم كه با كمكهاي كشورهاي منطقهاي و فرامنطقهاي مخالف سوريه، اين كشور به نابودي كشيده ميشود و شهرهاي مهمي چون حلب و دمشق و در واقع نقاط مختلف اين كشور كه در چند دهه اخير توسط خاندان اسد تلاش شده است كه قدرتي در اين كشور فراهم بياورد و سوريه ترقي كند، اما امروزه سوريه يك سرزمين سوخته محسوب ميشود. بعد از روي كار آمدن اسلامگراها در تركيه به نظر ميرسد اين كشور در منطقه نقش جديدي را براي خود تعريف كرده است يا حتي در صحنه بينالمللي كه به هر صورت درست يا غلط آن را اجرا ميكنند، اما مسئله اساسي اين است كه تركيه در سوريه به دنبال چه چيزي است و چه منافعي را دنبال ميكند؟ تركيه از كشورهايي است كه از صبغه تاريخي بالايي برخوردار بوده و با در نظر داشتن آنچه عثماني بزرگ خوانده ميشود بايد گفت بسياري از دولتمردان ترك در جناحهاي مختلف با تفكر چه اسلامگرا چه غير اسلامگرا به دنبال اين بودند كه قدرت تركيه را در چارچوب عثماني جديد احيا كنند. در اين ميان روي كار آمدن دولت به اصطلاح اسلامخواه تا حدود زيادي توانست زمينهساز ايجاد فضاي مثبت در جهت بالا بردن نقش تركيه در خاورميانه باشد، تركهاي اسلامخواهي كه قدرت را به دست گرفتند با رويكردهاي عملگرايي واقعي تلاش كردند كه قدرت ملي تركيه را افزايش دهند با افزايش جايگاه تركيه از منظر دارا بودن مؤلفههاي قدرت ملي زمينههاي اثرگذاري منطقهاي و افزايش تأثير تركيه در جامعه بينالملل را به آن دست يابند. دولتمردان ترك بيش از آنچه اسلامگرا باشند، نگرشهاي ناسيوناليستي دارند و در تلاشند كه از اسلام در مسير بالا بردن قدرت ملي تركيه براي دستيابي به اهداف تعريف شده ملي اين كشور استفاده كنند و از اين جهت است كه بايد گفت تركيه با اسلامخواهان ترك زمينههاي ايجاد يك فضاي مثبت را براي افزايش جايگاه تركيه و ارتقاي نقشآفريني اين كشور فراهم ميكند. در اين ميان آنچه در خاورميانه و سوريه اتفاق افتاد را به صورت فرصت با ظرافت از آن بهره بردند. آنچه در ايران رخ داد يعني جنگ تحميلي و نتايج جنگ ۸ ساله فشارهاي بينالمللي بعد از آن سبب شد تا يكي از بازيگران اصلي خاورميانه در مظان اصلي فشارها و تحريمها و تهديدات مختلف قرار بگيرد. جنگي كه در عراق رخ داد و آنچه در افغانستان اتفاق افتاد همگي براي اسلام خواهان تركيه فرصتي بود تا با نقشآفريني استانبول و آنكارا از منظر ديپلماتيك و بهرهبرداري از رويكردهاي عملگرايي واقعي خود زمينههاي نقشآفريني بيشتر تركيه را فراهم كند لذا بايد بگوييم كه اسلام خواهان ترك توانستند با اين رويكرد در افزايش ارتقاي جايگاه تركيه در منطقه و جهان ايفا كند. آنچه در منطقه رخ داد چه از منظر ديپلماتيك و چه سياسي و چه اقتصادي در نهايت اگر براي كشورهاي ديگر خود را به صورت تهديد نشان داد براي تركها مطلوب بود و با زيركي از آن فرصت استفاده كردند و توانستند با رويكردهاي عملگرايانه خود در عين نزديكي با ايران و عراق با اسرائيل هماهنگ شوند و اين در حالي است كه ما ديديم در ارتباط با ايران به گونهاي عمل كردند كه ايران براي تركيه چنان اعتباري قائل شد كه درخواست نشست هستهاي ايران در استانبول مطرح شد و عراق نيز همين گونه بود و بسياري از معادلات منطقهاي و جهاني نقطه اتصال آن در تركيه قرار دارد. همچنين شاهد بوديم كه كرزاي براي ملاقات با طالبان شهرهايي در تركيه را براي اين مسئله انتخاب كرد. از سوي ديگر از ديد امنيتي و نظامي تركها سعي كردند با اسرائيل تعامل و ارتباط داشته باشند و قراردادهايي را در اين زمينه با آنها منعقد كردند و گرايشي كه تركها در منطقه براي مديريت تهديد اسرائيل براي كشورهاي اسلامي مطرح كرد آرايهاي به خود گرفت كه ميخواهد از ملت فلسطين دفاع كند و اوج آن برخورد اردوغان در نشست دافوس در برابر پرز در مقابل دوربينهاي تلويزيوني به نمايش گذاشت موجب شد كه نقشآفريني تركيه افزايش پيدا كند و واشنگتن نيز آنكارا و استانبول را به عنوان پايتخت ديپلماتيك منطقهاي خاورميانه به آن اعتماد كند. امريكا به خوبي واقف است كه در نظم بينالمللي جديد، در ارتباط با جغرافياي مكاني چون ايران و تركيه، تصميمات جدي بايد در كنار خليج فارس گرفته شود و تلاش ميكند با نزديك شدن تركيه به امريكا در معامله احتمالي آينده در نظم آينده بينالمللي چون مذاكرات پتسدام بعد از جنگ جهاني دوم يا نشست تهران، تركيه را در سبد خود داشته باشد تا بتواند با اروپاي متحد و كشورهاي ديگري كه در نبرد قدرت با امريكا رقابت ميكنند براي نظم آينده جهاني در روابط بينالملل استفاده كند. با توجه به تحركات جديدتري كه در ارتباط با سوريه و هويدا شدن نقش تركيه در اين زمينه اين چالشها ميتواند به طور جديتري خود را نشان دهد، سالها اسلامخواهان ترك اين مسئله را بيان كردند و ما معتقد بوديم كه تركيه به زيركي و هوش بالاي سياسي خود به دنبال چنين اهدافي است كارشناسان و تصميمگيرندگان سياسي در كشورهايي چون ايران به اين نكته نميانديشيدند و طرح هر گونه موضوعي در اين خصوص را در مورد تركيه به دور از واقعنگري ميدانستند و دولت اسلامخواه ترك را يك دولت اسلامگرا معرفي ميكردند كه ميتواند در زمينه رويكردهاي انقلابي با تفكرات مدلهاي ديگر موجود در خاورميانه مانند تهران همگون باشد اين در حالي است كه اساساً مدلي كه در تركيه مطرح ميشود با مدلي كه در ايران از نظر اسلامگرايي مطرح
است كاملاً متفاوت است. بعد از آغاز بيداري اسلامي در عربستان شاهد اعتراضاتي در عربستان هستيم كه بيشتر اين اعتراضات در منطقه شيعهنشين اين كشور است، سعوديها نيز به شدت با آن مقابله كردند، تحولات مناطق شرقي عربستان را در امتداد بيداري اسلامي ميدانيد يا اينكه اعتراضات فصلي است و پس از مدتي خاموش ميشود؟ آنچه تحت عنوان بهار عربي توسط كساني چون فريد ذكريا يا به عنوان بيداري اسلامي از سوي جمهوري اسلامي مطرح ميشود ريشه در يك تفكر و گزاره جدي دارد كه من آن را دانايي ملتها در برابر قدرتها مينامم، با توجه به درهم تنيدگي عناصر زمان و مكان در دنيا و رشد فناوريهاي اطلاعاتي و ارتباط بسيار مستحكم عقول مردمان جهان از طريق شبكههاي اجتماعي با هم امروز دورهاي است كه دانايي ملتها در حال رشد است و در برابر قدرت دولتها صفآرايي ميكند و اين دانايي فقط در كشورهاي اسلامي نيست و در كشورهاي غيراسلامي ما شاهد ايجاد تنشهايي هستيم كه در قالب جنبشهاي مدني متفاوت گاه به گاه خود را نشان ميدهد ولي با توجه به سازو كارهايي كه در كشورهاي پيشرفته جهان در ارتباط با انتقال قدرت از بخشي از جامعه به بخش ديگر وجود دارد مثل كشورهاي بسته خاورميانه به صورت جنبشهايي با رويكردهاي خشونت محور خود را نشان ميدهد آنچه در خاورميانه از سوي ذكريا بهار عربي و بيداري اسلامي از سوي ايران ناميده ميشود هر دو ريشه در دانايي ملتها و صفآرايي ملتها در برابر قدرت دولتها دارد. كشورهاي اسلامي به واسطه قرائتي كه از اسلام انقلابي وجود دارد ميتوانند جلوههايي از بيداري اسلامي را از خود بروز و ظهور بدهند كه در مصر و تونس اتفاق افتاد. بيداري اسلامي به پژوهشهاي عميق و شاخصشناسيهاي وسيع نيازمند است و بايد منتظر بمانيم تا بتوانيم ابعاد گوناگون آن را بشناسيم. در عربستان اگر اين تنشها كمتر ديده ميشود به واسطه وجود خانداني است كه تاكنون توانستهاند با شوراي خليفهگري و دست به دست شدن قدرت از برادران به يكديگر و تا حدود زيادي متكي به درآمدهاي نفتي و بهرهبرداري از اين درآمدها براي كسب رضايت مردمي بهره ببرد. در عربستان يك دولت نسبتاً پيشروتر از ملتي هست كه در چارچوب اسلام سنتي ميانديشد و تنها شيعيان هستند كه به صورت يك اقليت موجود در ميان اكثريت اهل تسنن با توجه به رويكردهاي انقلابيتري كه دارند به عنوان يك گروه ناراضي جنبشها و تحركاتي را از خود نشان ميدهند و به دليل تسلطي كه آلسعود بر منابع قدرت دارد همواره اين تحركات توسط آنها مديريت و در نهايت سركوب شده است و با اتكا به دلارهاي نفتي كه ميتواند ايجاد يك ارزش مادي براي كنترل تودههاي مردم در عربستان ميبينيم كه همه تحركات از سوي خاندان آلسعود بوده است و با توجه به مديريت جريانات و پيشروتر بودن خاندان آلسعود در مسير مديريت اين بحرانهاست كه با وقوع آنچه بهارعربي يا بيداري اسلامي خوانده شد خاندان آلسعود سعي كرد از آن بهرهبرداري كند و با آنچه در يمن پيش آمد كه با خواستههاي موجود در عين مقاومتهاي اوليه همراه بشود و تغييرات كند و آنها را به نفع خود با هكاري كشورهاي فرامنطقهاي و امريكا شكل و محتوا ببخشد. امروزه خاندان آلسعود تلاش دارد در كنار تركيه نماينده اسلام به اصطلاح متعادل باشد و آنچه در خصوص تركيه گفتيم سعوديها در تلاشند تا با اين كشور همگرايي بيشتري داشته باشند. سياست امريكايي در اين خصوص مبتني بر دكترين نيكسون تحت عنوان دو پايه كه قبل از اين در رژيم پهلوي حاكم بود و امروزه با توجه به اتفاقاتي كه در اين مدت با آغاز بيداري اسلامي افتاده متوجه عربستان و تركيه است و امروز ميتوانيم بگوييم كه آنكارا و رياض هستند كه ستون دوگانه سياستهاي امريكا را دنبال ميكنند يكي نماينده اسلام سنتي و ديگري اسلام مدرن در آنكارا است و هر دو با يكديگر در پيوندند در برابر اسلام انقلابي تهران. از سوي ديگر گرتهبرداري و كپيبرداري دولت تركيه در آنكارا توسط قطر توانسته اين ريز كشور موجود در خليجفارس را به يك كشور مؤثر در معادلات منطقهاي و بينالمللي تبديل كند و همگرايي قطر در كنار عربستان و نزديكي تركيه به عربستان و آنچه در مصر رخ داد و با روي كار آمدن مرسي اگر مسير تحولات در آينده در مصر به گونهاي پيش برود كه اين كشور نيز به جبهه متحد تركيه، عربستان و قطر بپيوندد، ميتوانيم بگوييم يك خط حائل سبز بر گرد ايران توسط اين پايتختها كشيده ميشود كه از حمايتهاي جدي فرامنطقهاي برخوردار است و اين خط در ارتباط با سوريه نيز دنبال ميشود . به نظر ميرسد انقلابهايي كه در كشورهاي عربي اتفاق افتاد شكل آن شبيه انقلاب اسلامي است، تكيه بر مردم و با ماهيت اسلامي. . . . انقلابها همه متكي بر مردمند و اساساً انقلاب يعني برخاستن تودههاي مردم ناراضي از وضع موجود براي رسيدن به يك وضع مطلوب و اساساً هويت و نقطه هر انقلابي را مردم تشكيل ميدهند. منظور من نگاه اين انقلابها به انقلاب اسلامي است... آنچه در انقلابهاي مختلف جهان رخ داده است مانند انقلاب روسيه، فرانسه، انگلستان، چين و كوبا از اين جهت با انقلاب اسلامي در ايران مشترك بوده است، اما آنچه انقلاب اسلامي را از اين انقلابها جدا ميكند استفاده از كمترين ميزان خشونت، وجود رهبران مذهبي و مراجع ديني، همگرايي عناصر مردمي، مكتبي در عرصه فعاليتهاي سياسي بوده است لذا در كشورهايي كه ما شاهد انقلابهاي مختلف هستيم تا چه اندازه اين معنا ديده ميشود، آنچه در مصر رخ داد در ۱۸ روز رژيم چندين دهه مبارك را به زير كشيد، آيا در اين رژيم گروه آوانگارد يا پيشرو در اين جنبش مدني ۱۸ روزه كه نميتوان نام انقلاب را بر آن گذاشت رهبران مذهبي بودند يا غنيم مدير منطقهاي گوگل بود كه مردم را به صحنه تظاهرات و ميدانالتحرير كشاند؟ يعني به نظر شما در مصر انقلابي اتفاق نيفتاده است؟ يعني ويژگيهاي انقلاب را نداشت؟ به هيچ وجه، انقلاب در ادبيات سياسي داراي يك تعريف خاصي است، آيا در فرهنگ حاكم در مصر تحول و تغييري رخ داد؟ در اقتصاد چطور؟ در ساير بخشها چطور؟ نه تغييري اتفاق نيفتاد، فقط نخبگان سياسي تغيير كردند. به نظر شما انقلابي رخ نداده است؟ من يك معلم سياست هستم و بر مبناي آنچه آموختهام نميتوانم نام آنچه در مصر اتفاق افتاده است را نام انقلاب بگذارم، اين اتفاق در مصر حركت تودههاي ميليوني مردم است كه از وضع موجود ناراضياند و براي رسيدن به وضع مطلوب نه تنها رژيم سياسي را تغيير ميدهند بلكه در واقع در حوزههاي اقتصادي اجتماعي و فرهنگي تحولات انقلابي به وجود ميآورند كه منجر به تغيير وضع موجود در ابعاد و مؤلفههاي گوناگون ميشود. در ايران اين اتفاق افتاد... در ايران انقلاب بود. در ايران تغييرات به مرور اتفاق نيفتاد؟ نه در ايران به مرور اتفاق نيفتاد در ايران ظرف ۵۰ روز نظام جمهوري اسلامي مستقر و نظام ۲۵۰۰ ساله پادشاهي تغيير كرد. وزارت امور خارجه در سر در آن تغيير كرد و شد نه شرقي، نه غربي جمهوري اسلامي، لذا دكترين بر سياست خارجي تغيير كرد و از نظر اقتصادي ربا و بانكداري بر اين اساس باطل و و بانكداري اسلامي همان اول مطرح شد، آيا در مصر اين اتفاقات افتاده است؟ فقط رئيسجمهوري به نام مبارك كنار رفته و فرد ديگري به نام مرسي با رأي مردم انتخاب شده است. اخوانالمسلميني كه تا پيش از اين رهبران آن پشت ميلههاي زندان بودند امروز توانستهاند آرام آرام قدرت را در دست بگيرند و در نهايت يك كودتاي خزندهاي را براي رسيدن به قدرت توسط مرسي به انجام برسانند. آيا اين مرسي نماينده اخوانالمسلمين مصر خواهد بود و آن بخش از اخوانالمسلمين كه به دنبال ايجاد فضاي اسلامي در كشورهاي منطقه و مصر است يا آن بخش از اخوانالمسلمين كه رويكرد حزب عدالت و آزادي در تركيه است را دارد كه در جريانات مختلف به مرسي اشاره ميكند و سي تي زن و شهروند ايالات متحده امريكاست و در واقع برخي ميگويند در يكي از بخشهاي مهم امريكا سابقه شغلي دارد و در آينده خواهد بود. به طور كلي من ميگويم آنچه در مصر اتفاق افتاد يك جنبش سياسي است نه انقلاب. نه تنها از اين جهت بلكه از اين جهت كه اخوانالمسلمين در اين ۱۸ روزه ۵ روز از اين ۱۸ روز را هيچ موضعگيري نداشت و رهبري اين جنبش ۱۸ روزه را اخوانالمسلمين به عهده نگرفت بلكه رهبري آن بر عهده رسانهها بود، پس در مصر انقلابي به اتفاق نيفتاده است.
نظر شما