به گزارش
تهران نیوز ، مادر شهید عبدالرحیم حقیری در گفتگو با خبرنگار
پایگاه خبری تارود، با لهجه شیرین مازندرانی از رفاقت و صمیمیت با فرزندش سخن گفت و اظهار کرد: ما در مازندران زندگی میکردیم. رحیم متولد سال ۴۲ بود. او در همه حال کمک و همراه من بود و با وجود داشتن ۴ دختر و ۶ پسر، با رحیم صمیمیت بیشتری داشتم.
وی از ویژگیهای شخصیتی و اعتقادی شهید حقیری گفت و افزود: رحیم به اندازهای مهربان و دلرحم بود که حتی از لقمه دهان خود برای کمک به فقرا میکاست. نماز اول وقت و انس با قرآن که جای خود دارد.
مادر شهید از علاقه وافر پسرش برای شرکت در میدان حق علیه باطل میگفت و با چشمانی خیس، از آن روزها اینگونه روایت میکند:
«پسرم به دلیل کار و ثبتنام در جبهه، مدتی را درکنار برادرش در دماوند زندگی میکرد و این دلیلی برای دیدار کمتر بین ما بود. گرچه با فرستادن نامه، ما را از حال خود با خبر میکرد. من که سواد خواندن نداشتم بنا بر این خواندن نامهها بر عهده پدرش بود.
تا زمانی که در کنار ما در روستا بود، از هیچ کمکی کوتاهی نمیکرد. تا اینکه نوبت به دیدار آخر رسید.
شبی در ماه رمضان برای ادای نماز به مسجد رفته بودم. بعد از بازگشت به خانه، با سفره آماده افطار روبرو شدم و این در حالی بود که چهره پسرم از نورانیت میدرخشید و لباس رزم بر تن داشت. هر چه از او در این خصوص پرسیدم فقط پاسخ داد که سماور و چای آماده است و شام را نیز برایت فراهم کردهام.
فردای آن روز به میدان جنگ اعزام شد و این آخرین دیدار من با فرزندم بود».
مادر شهید حقیری با دلی شکسته، اینگونه از دیدار با پسرش در عالم رویا گفت: هر شب رحیم را با لباس رزم در خواب ملاقات میکنم و با او درد دل میگویم؛ اما وقتی که بیدار میشوم خبری از او نیست.

همسر شهید عبدالرحیم حقیری گفت: با وجود اینکه همسرم زمان زیادی در کنار ما نبود؛ اما حضورش در همان مدت کوتاه سراسر خاطره بود.
همسر شهید عبدالرحیم حقیری، از آشنایی با همسرش میگوید: آشنایی من با شهید به سال ۶۲ باز میگردد. من به دلیل محرومیت از وجود پدر و مادر، در منزل برادرم زندگی میکردم. ایشان نیز برای کار به تهران آمده بودند و در همسایگی یکدیگر و در یک کوچه سکونت داشتیم تا اینکه از طریق همسر برادرشان با هم آشنا شدیم و ظرف مدت کوتاهی به انتخاب خود مصمم شدیم.
هنوز ۷ روزی از آشنایی ما نگذشته بود که ایشان به منطقه اعزام شدند و به مدت سه ماه هیچ خبری از ایشان نداشتیم؛ اما بعد از این مدت طولانی که برای من سرشار از دلتنگی بود، ایشان بازگشت و در مدت بسیار کوتاهی مقدمات یک عروسی ساده با ماشین عروسی که دور تا دور آن با عکس شهدا و امام راحل مزین شده بود را فراهم کردیم.
وی از خاطرات شش سال زندگی مشترک با شهید حقیری اینگونه روایت میکند: «در این مدت، همسرم ۴۵ روز را در منطقه و ۱۵ روز در کنار خانواده بود و حاصل زندگی شیرین ما، یک دختر و یک پسر میباشد.
در این مدت با وجود اینکه همسرم زمان زیادی در کنار ما نبود؛ اما حضورش در همان مدت کوتاه سراسر خاطره بود.
ایشان ۴ ماه قبل از شهادت نامهای برای من فرستاده و در آن از احساسات خود نسبت به من صحبت کرد.
روزی که قرار بر بازگشت او به جبهه بود، به محض خروج از منزل فورا به خانه بازگشت و ابراز دلتنگی نمود؛ من در همان لحظه متوجه شدم که این دیدار آخر است.
دلتنگی بسیار باعث شد تا دست بچهها را گرفته و تا پای ماشین برویم. شهید با دیدن چشمان گریان فرزندانش، دو جوجه رنگی برایشان خرید تا با آرامش از پدر جدا شوند.

او رفت و دیگر باز نگشت و در جاده اهواز- اندیمشک، به سبب ماموریتی که بر عهده داشت به شهادت رسید.
همسر شهید با اشاره به علاقه وافر شوهر جوانش به شهادت، در حالی که فقط ۲۵ سال داشت ادامه میدهد: رحیم سه درخواست از من داشت، اول اینکه اگر با لباس رزم، خارج از میدان جنگ و در منزل از دنیا رفت، این موضوع را به کسی بازگو نکنم؛ زیرا او خجالت میکشید که لباس مقدس سپاه بر تن داشته و در میدان جنگ به شهادت نرسد.
دوم اینکه اگر خبر شهادتش را شنیدم، دستانم را به آسمان بلند کرده و از ته دل شاکر خداوند باشم که همسرم را به آرزویش رسانده است.
و سوم اینکه هنگام غسل و کفن، چند بیت شعری با مضمون ایثارگری در گوشش زمزمه کند.
وی اعلام خبر شهادت همسرش را بسیار غیر منتظره توصیف کرد و گفت: در مراسم ختمی که به مناسبت فوت اقوام شهید برپا بود، من متوجه رفتارهای عجیب و ناراحتیهای آشنایان شدم؛ اما دلیل این برخوردها را نمیدانستم.
بعد از ساعتی با ورود دوستان و اهالی محله همسرم از شمال کشور، متوجه بیقراری از سوی آنها شدم.
در آن لحظه بود که دلم لرزید و از شهادت همسرم مطلع شدم.
وی از دیدار آخر با همسر شهیدش در حالی که لباس آخرت بر تن داشت سخن گفت: هنگامی که همسرم را برای خداحافظی آخر در آغوش گرفتم و از درد خود برایش زمزمه میکردم؛ ناخودآگاه ابیاتی که او به من سفارش کرده بود بر زبانم جاری شد. صورتم را به صورتش چسبانده و اشعار را در گوشش زمزمه کردم و اینگونه حال و هوای جمعیت دگرگون شد.
همسر شهید حقیری ادامه داد: خداوند را به جهت توفیقی که نصیبم کرد شاکرم. این باعث افتخار من است که در رکاب همسری بودم که مردانه در راه ولایت، وطن و ناموس جنگید و من همچنان حضور او را در خانه حس میکنم.
و اینگونه بود که عبدالرحیم حقیری در نهم اردیبهشتماه سال ۶۸، در اهواز به شهادت رسید.


انتهای متن/*
نظر شما